♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

به نور سوگند

به نور سوگند ! که هنوز با منی و در منی...

حتی بعد از این همه سال که در دل خاک آرمیده ای و در ریشه تنومند ترین درختان جای گرفته ای...

شخصیتت آنقدر دست نیافتنی بود که هرگز جرات برابری و مقایسه ی آن را با خو دنیافتم!

پر از خشونت و کوبندگی , و پر از ظرافت و شکنندگی...

وقتی اشک در چشمهایم موج می زد , گویی گل سنگ است که می گرید!صدایت دلم را میلرزاند, تحکمش را خوب میشناختم و بیم ان داشتم که شیشه از طنین صدایت بشکند!

 در باور من از آن دست انسانهایی بودی که زشتیهای روح آدمی را تجربه کرده و میشناختی, با این همه به تعالی و زیبایی میاندیشیدی...

هر گاه از انسانها روی گردان میشدی به سکوت پناه میبردی و مدتها راز گل سرخ را با آفتاب نظاره میکردی و در پژمردن گل , پاسخ پرسش هایت را میافتی و به من میگفتی زندگی پایدار نیست و زیبایی را عمری کوتاه...

هراسم از این سخن همه این بود که نکند روزی نباشی؟!

 هم تحسینت میکردم و هم اعتراض مرا برمی انگیختی, که چرا این همه زلالی و پاکی را  نمیتوانم از تو به ارث ببرم؟!

آنچه وارثش شدم عشق بود عشقی عمیق و مانا...

خصیصه عشق گزینش ارزشهاست و عشق از بافت ارزشهایی است که با چیزی جز خودش قابل ارزیابی و سنجش نیست ,

 تعریف عشق جدا از تحسین نیست , هنوز تحسینت میکنم و می خواهمت...

یک آرزو


گاهی برای رسیدن به یک آرزو ، سالهای زیادی از عمرت را به انتظار 
مینشینی ، گاهی به سمت رویاهایت قدم برمیداری ، گاهی میدوی ، گاهی از پا میفتی و 
سینه خیز ادامه میدهی ، گاهی از هوش میروی و وسط راه ، پهن زمین میشوی ... به هوش 
که می آیی باز به راهت ادامه میدهی و شاید مغروری به این همه پشتکار ...
 یک قدم مانده به صبح به بارگاه آرزویت نزدیک میشوی ، آنقدر خسته که 
رمقی در پاهایت نیست...
 ناگهان ، خدا ،درست زمانی که رسیده ای ، 
انتخاب دیگری هم پیش پایت میگذارد و راه دیگری هم پیشنهاد میکند ... تو میمانی و 
گذشته ات ، تو میمانی و دیوانگی ...
 قمار که میکنی ، گاهی باید دیوانه 
باشی ...
 من طعم این دیوانگی را چشیده ام ... پیشنهاد او از آرزوی من 
شیرین تر بود ...

دلم بی تاب



                  اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم

                  این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
                
                  حتی وقتی که من دیگر نباشم!

                  یا وقتی که دیگر میان ما عشقی ( مراد دوستی هاست ) نباشد

                  شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند

                  عاشقانت ( مراد دوستان )  تو را ترک می کنند

                  اما شعر عاشقانه

                  همیشه با تو خواهد بود

                  پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!

                  شعری از اعماق جان

                  که مرا به یاد تو آورد . . .

                  شعری که همیشه با تو بماند

image025.gif

عاشقم عشقی نهان است در دلم

حرف ها و سخن هاست بر روی لبم

 
دلم بی تاب و من هم بی قرارم

چِشَم گریان ومن چشم انتظارم

 
نگاهم پر ز امید و لبم خاموشِ خاموش

به وقت دیدارش شوم مدهوش مدهوش

 
روز و شب من در فراقش گِریَم به حالم

ظهر و عصر دعاگویِ وصالم به خدایم

 
صد دریغ و افسوس کاو نمی داند

وز نگاهم عمق تنهایی نمی خواند

 
به دل دارم آن حسرت آغوش گرمش

یقین دارم نمی جوید مرا دستان سردش

 
دیدم آن چشمان مستش،صدجام دادم به دستش

ساقی اش بودم شب و روز،مست آن چشمان مستش

هیچوقت برای تغییر دیر نیست

افلاطون گفته روح دایره است;

من دایره های روحم را کشف کردم
5 دایره دور روحم کشیدم

و خودم را مرکز این دایره ها قرار دادم
مگر نمی خواستم خودم را کشف کنم؟؟؟
پس مرکز آن دایره ها خودم بودم
در دایره اول نام افردی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من میدهند
و در دایره پنجم که دورترین دایره به مرکز بود
نام کسانی که از دنیای من فاصله دارند و بیش ترین کشمکش را با آن ها دارم

همه ی ما دلمون می خواد
که احساسی خوب در مورد خودمون داشته باشیم
و گاهی اوقات نداریم
گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان به تاثیری که دیگران روی
ما می گذارند بستگی دارد
اونایی که در دایره آخر هستند سعی می کنند
اعتماد به نفس ما رو از بین ببرن


نمی توانی کسی رو مجبور کنی که دوستت داشته باشد
گاهی حضور در کنار افراد نا مناسب باعث می شود
حتی در مقایسه با تنهایی خودت بیشتر احساس تنهایی کنی
در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول
ممکن است باعث شود راهت را گم کنی
یا شاید باعث شود وجودت که تو را ((تو )) می کند از دست بدهی

گاه سال ها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی
به همین دلیل بسیار مهم است
افرادی را در اطراف خودت داشته باشی که دوستت بدارند
حتی گاهی بیش تر از آن چه که
خودت میتوانی خودت را دوست داشته باشی
در مواجه با افراد از خودت بپرس
این فرد چه حسی در من ایجاد می کند ..
در کنار او می توانم خودم باشم؟
بااو می توانم رو راست باشم؟
میتوانم به او هر چه می خواهم بگویم؟
در کنار او احساس راحتی می کنم؟
وقتی او وارد اتاق می شود چه حسی به من دست می دهد؟
و وقتی می رود چه حالی می شوم ؟
وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او رو راستم؟
آیا او باعث می شود احساس حقارت کنم یا این که به خودم ببالم؟
فلسفه وجود اون 5 دایره ای که گفتم شناخت است .. نه پیش داوری
پس با خودت رو راست باش
با افرادی که در نظر تو بد خلق اند مدارا کن
خودت را مقید نکن که چون به صرف این که با کسی در سر کار هر
روز اوقاتی را می گذرانی
باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهی


در دایره اول افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد داری
حتی اگر هر روز آنها را نمی بینی
ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی در تو می شود
از خودت بپرس
در مورد افکار و خواسته هایم به چه کسی می توانم اعتماد کنم
آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند
با این افراد قدرتمندی .......
ارزش ها ی مشترک با آنها داری
دوستانی خارق العاده

دایره دوم جای کسانی هست که به رشد معنوی تو کمک می کنند
مربیان ..آموزگاران
و شاید هم افرادی که برای تنها وقت گذرانی خوبند
بیرون رفتن و خندیدن
چیزی به تو اضافه نمی کنند
.ولی در عین حال هم باعث نمی شوند
که حس بدی نسبت به خودت داشته باشی

دایره سوم همکارانت و اقوامت هستند
و شاید هم آدمهای خنثی کسانی که نقش بسیار کوچکی
در چند ساعت از زندگی تو ایفا می کنند
و تاثیر آن ها نیز تنها همان چند ساعتی هست که با آنها هستی
هیچ زمانی در غیر ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمیکنی
به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوند
افراد این دایره در محدوده کار و وظایف شان با تو هستند و لاغیر


دایره چهارم سر آغاز عزم راسخ توست
آنها کسانی هستند که در کار تو اخلال ایجاد می کنند
افراد این جا لزوما با خود واقعی تو مرتبط نیستد
حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که دو را دور با آن در ارتباطی
افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ات مهم هستند ..
در کنار آنها نمی توانی راحت باشی
و وقتی آن ها را می بینی آشفته و پریشان می شوی

دایره آخرجای دورترین افراد است
جای آدم هایی است که به تو لطمه زده اند ..تحقیرت کرده اند
کسانی که هیشه به تو انرژی منفی می دهند و
احساسات زجر آوری را با آنها تجربه میکنی .

خوب اکنون که جایگاه هر کس را تعیین کردی
اجازه نده کسانی که در دایره های آخر جای دارند
مستقیما روح و روان تو را هدف قرار دهند
نگذار کسی اولویت زندگی تو باشه
وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی اونی...
یک رابطه بهترین حالتش وقتیه دو طرف در تعادل باشن.

هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن
چون کسی که تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره،
و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی کنه.

وقتی دائم میگی گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمیشی.
وقتی دائم میگی وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی کنی
وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی، اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد.
وقتی صبح از خواب بیدار میشیم، ما دوتا انتخاب داریم.
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شیم و رویاهامون رو دنبال کنیم.
انتخاب با خودته...
ما کسایی که به فکرمون هستن رو نگران می کنیم... به گریه می اندازیم.
و گریه می کنیم برای کسایی که حتی لحظه ای به فکر ما نیستن.
این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره.

اگه این رو بفهمی،
هیچوقت برای تغییر دیر نیست!

خدای من


همیشه بیاد داشته باشیم از کسی که نتیجه احساس آنی دو نفر است نباید انتظار


 یک احساس ماندگاررا داشت.دنیا زادگاه احساس ، بستر رویا پردازی و جنگ میان عقل 


و احساس و مدفن آرزوهاست ...


آنگونه زندگی کنیمکه احساسی معلول را در بستر زندگی بر جای نگذاریم تا نسلهای آینده 


از این ژن معیوب مارنج نبرند همچنان کهما از گذشتگانرنج می بریم . آنها نمی دانستند از آتش 


 خاکستر سرد بجا می ماند ...



گفتم: خدای من، دقایقیبود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم 


را که پر از دغدغه ی دیروز بود وهراس 


فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

بیان آزاد


اگر اینجا هستم به این خاطر هست که از نوشتن 


بر ورق های سفید دفترم خسته شده ام ،


 حس می کنم دیگر دستانم توان نوشتن ندارند


 و کاغذ نیز از نوشته هایم خسته شده است مانند 


خودم که از خاطراتم خسته شده ام...


اما ...


من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی.

قلمی که گاه و بی گاه جور مرا می کشد

و حرف های نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد.

در آن لحظه، قلمم مثل زبانم الکن نیست،

من من نمی کند، کم نمی آورد و ... می نویسد

شیوا، بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی.

وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شوند،

اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم هم نمی لرزد...

و کاغذ چه صبور، نوشته هایم را گوش می دهد!

واکنشی از خشم در او نیست، نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد،

مرا به خاموشی وا نمی دارد، تنهایم نیز نمی گذارد...

در آخر، من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم:

"همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم، اما نوشتنم بد نیست..."

آن گاه کاغذ را به آب می سپارم

و آب می داند آن را به چه کسی برساند...

و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم

در پی قلم و "کاغذ صبوری" دیگر...


قصه تلخ عادت

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست،
پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق
چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار می‌شکند
می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت
اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست
احتیاط باید کرد
همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیزمانند
بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند...

آخرین سنگر شاید

زمانی که من بیست سالم بود، وقتی دل می‌باختی نه موبایلی در کار بود، نه اینترنتی، نه هیچ ابزار مدرن دیگری. یادم  می‌آید تمام ابزار ارتباطی منحصر می‌شد به تلفن‌های گاه و بیگاه و نامه‌های واقعی روی کاغذ‌های واقعی که بوی خاص آدم نویسنده اش را با خود  داشتند، منحصر به فرد بودند.
عاشقی انتظار داشت، صبوری می‌طلبید و آدم قدر یک لحظه شنیدن صدای معشوقش را می‌دانست. اصلا یک مکالمه ساده از بس دور از دسترس بود بعضی وقتها، می‌توانست هفته ات را بسازد. تکنولوژی  همه چیز را آسان کرده و این آسانی با خودش توقع سهولت آورده، ارتباط آسان انگار ما را متوقع کرده به آسانی به دست بیاوریم، عجول باشیم و کم طاقت.  تناقض همین جاست: آنچه سهل است ارتباط با آدم دیگریست نه روحش ، شناختش و  داشتنش. تکنولوژی نمی‌تواند از روح انسان راز زدایی کند. عشق هنوز و احتمالا تا همیشه، یک راز است.
راز، طاقت می‌خواهد؛ طاقت، صبر؛ صبر، امید؛ امید، رویاپردازی؛ رویاپردازی، فاصله و تکنولوژی دشمن فاصله است. آدم ها آسان نیستند، ما بد عادت شده ایم. عشق  شاید تنها دریچه هنوز باز جهان است که حرمت راز را به ما یادآوری می‌کند.  دردنیایی آسان، عشق عزیزترین دشوار جهان است، آخرین سنگر شاید...شاید...

از این زمانه دلم سیر میشود گاهی

هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی

از این زمانه دلم سیر میشود گاهی

 

عقاب تیز پر دشتهای استغناء

اسیر پنجهء تقدیر میشود گاهی

 

صدای زمزمهء عاشقان آزادی

فغان و نالهء شبگیر میشود گاهی

 

نگاه مردم بیگانه در دل غربت

به چشم خستهء من تیر میشود گاهی

 

مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی

 

بگو اگر چه به جایی نمیرسد فریاد

کلام حق دم شمشیر میشود گاهی

 

بگیر دست مرا آشنای درد، بگیر

مگو چنین و چنان دیر میشود گاهی

 

به سوی خویش مرا میکشد چه خون و چه خاک

محبت است که زنجیر میشود گاهی

دلتنگی

دیگر دستم به نوشتن نمی رود . دیگر از آن احساسهای گذشته ،

ازآن عشق سرکش، از آن روح بارانی وآن شتاب برای رسیدن خبری نیست .

دیگر درآسمان دلم هیچ پرنده ای را در حال پرواز نمی بینم .

دیگر هیچ اشتیاقی برای دیدن نیست ،

دیگرهیچ نیازی برای بودن نیست و دیگر هیچ عشقی برای زیستن نیست .

کتابچه ی زندگیم را بستم و چیزی از جنس سنگ بر روی آن گذاشتم.

درونم چیزی پیدا شده که می خواهد من باشم و نباشم .

نمی دانم چرا ، دوست دارم مثل گذشته با احساس باشم

ولی انگار کسی از من می خواهد سنگ باشم ، با خودم نامهربان باشم.

هستم ولی نیستم .دیگر قلبم برای هیچ کس نمی تپد .

دیگر جسمم جستجوگر هیچ ستاره ی درخشنده ای نیست.

دلم تنگ است . دلم برای کسی تنگ شده است که

پاورچین پاورچین حصار تنهایی مرا شکست ،پایش را روی سیم خاردارهای دل گذاشت

و براحتی روحم را از آن خودش کرد.

دلم برای کسی تنگ است که نمی دانم کیست ؟نمی دانم چیست ؟

بغض گلویم حرف دلم را ناگفته شکسته است .

اشکهایم همچون ابر بهاری چمن زار دلم را خیس می کند.

ایکاش باران می بارید تا من روحم را در آن می شستم

و پاک می شد خالی از هرگونه عشق و احساسی .

ای کاش هیچ چشمی در گرو چشمانم نبود .کاش هیچ قلبی برایم نمی تپید .

کاش هیچ کس منتظر دیدنم نبود .کاش هیچ کس مشتاق شنیدن صدایم نبود .

اگرچنین می شد کوله بارم را می بستم

و از این دیار خاکی ،روزگارپست و بی حساب می رفتم ؛

طوریکه حتی گرد کفشهایم هم روی زمین باقی نمی ماند .

شاید پرواز می کردم .شاید در آسمان جایی برای من پیدا می شد .

فکر نمی کنم آن جاانتظار مفهومی داشته باشد

سرگردانم

در پرسه ها ی شبانه ام سرگردانم؛


نمی دانم در پی یافتن چه چیزی در کوچه آواره ام؛


سایه ها ستون های مبهمی ساخته اند و من در میان ستونها در پی یافتن خاطرات


 قدیمی همچو  ارواح سرگردان در جستجو هستم، 


 هر چه می جویم کمتر می یابم ... گویی غبار ایام، خاطرات را پوشانده؛


 ماجرای شعر و شب های جنون من گرفتار گرد ایام شده ...در میان درختان،


 بر روی سنگفرش های کف پارک صدای پای تو گوشم را نوازش نمی دهد؛ گویی گذر


 ایام صدای پایت را ربوده ...صدای خش خش برگی هم نیست؛ 


کاملا از یادم رفت که پاییز در من و من در پاییز جا مانده ام و زمین


 بهار و عاشقی از سر گرفته...


ای کاش چشم هایم خطا می کرد و سایه ات از دور نمایان می شد؛ 


ای کاش قُرُق بی وفایی و نامردمی شکسته شود و ماه بر من بتابد...



تمام کوچه ها، تمام سنگفرش ها بر تنهایی من حمله ور گشته اند ...


ای کاش می شد دفتر گذشته ها را پاره کرد، پشت پا به رسم زندگی و دنیا زد ... 

انعکاس

این جمله را اول تقویمم یادداشت کرده‌ام تا جلوی چشمم باشد:

نگران کسانی که پشت سر شما حرف می‌زنند نباشید چرا که آن‌ها درست به همان جا تعلق دارند: پشت سر شما! لذا وقتی از چنین افرادی جلو هستید، طبیعی است که از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند بلکه شما را متوقف نمایند و فکر کردن به این مسأله می‌تواند انگیزه‌ای باشد تا موفق‌تر شوید!

من در زندگی‌ام قانونی دارم: هر کس خلاف کند باید منتظر عواقبش باشد و هر کس خوب است، نتایج خوبی‌هایش را روزی خواهد دید.

ما هر روز خود را در آینه مردم خواهیم دید: آن‌چه برای‌تان اتفاق می‌افتد انعکاسی از شخصیت شماست. پس به دیگران نیکی کنید و سهل بگیرید تا آنان نیز با شما چنین کنند. از زندگی لذت ببرید. عمر خیلی کوتاه است، به‌خصوص برای پژوهشگران!

ناگفته‌هایی از نهان بانوان هموطنم(1)

اینکه ما میخواهیم کمی آزادتر باشیم, هرزگی نیست

یه چیزی میخوام بنویسم که نه جایی خوندم نه از کسی شنیدم حرف دله خودمه. شما هم بخون نظرتو بگو.

میدونم این حرف دله شما خانم‌ها هم هست. این که چرا تو فرهنگ ما یه دختر یا حتی یه زن متاهل حق نداره با هیچ مردی صحبت کنه و اگه تو جمع مردها باشه سریع بهش برچسب هرزگی میزنن؟ چرا؟؟

چرا نمیشه یه خانم با یه مردی بی دغدغه حرف بزنه؟

چرا تا تو ماشین میشینی پسره کناریت سریع خودشو بهت میچسبونه بدونه اینکه اول بفهمه اهلش هستی یا نه ؟؟

چرا تا با یه مغازه داری سر قیمت چونه میزنی سریع بهت کارت و شمارشو میده؟

تو ماشین آینه ی  جلوی راننده همیشه روی صورته ما تنظیم میشه؟؟

تو همین کلوب و فیس بوک تا صمیمی میشی حرفای سکسی میشنوی؟؟

وقتی هم بهشون میگی داداش تا از کامنت های زشتشون در امان باشی،ناراحت میشن و مسخره مون میکنن؟؟؟

چرا شما مردها اینقدر آزاد وو راحتین؟

ما هم میخوایم این آزادی رو همراه  با امنیت داشته باشیم!

این شما آقایون هستین که باید محیط و واسه مایی که میخوایم سالم و پاک تو جامعه باشیم، امن کنین. زن های پاک و از هرزه ها جدا کنین و همه رو به یه چشم نبینین.

اینو میدونین دیگه تا مادامی که مجردیم میگن دختر بچه ای نرو، بشین،نخند... !

وقتی متاهل میشی که بدتر بیشتر محدودت میکنن.

میگن: زشته تو دانشگاه با پسرا هم صحبت بشی !

دیگه حق نداری بری کوهنوردی وقتی تو گروهت پسرا هستن!

وای وای دیگه با فروشنده‌ی مرد صحبت نکنی‌ها ! 

قباحت داره واسه یه زن تویه شب شعر شرکت کنه و کنار مردها شعر بخونه آواز بخونه !

چه معنی داره یه زن تو محل کارش با مرد‌ها دم خور شه!

همین کلوب و فیس بوک رو بگو که برامون ممنوعه !!

چرا ؟ چون چه دلیلی داره یه خانم واسه یه مرد کامنت بزاره؟!

قبل از ازدواج هم حق نداری با پسره حرف بزنی !

بعد ازدواج هم  بشین تو خونه و فقط و فقط شوهرت !.....

نتیجه رو که بعد میبینی زن افسرده میشه. محدودیت مچالش میکنه اعتماد به نفسش و از دست میده. آزادی ازش گرفته میشه و حس اسارتی که درش به وجود میاد و در آخر زندگی‌ای که رنگ سیاهی به خودش میگیره!!

ولی مردها حتی متاهل هم که باشن هیچ کدوم از این محدودیت ها رو ندارن.

درد بیشتر اینجاست که بعضی‌ها میگن زن نمیتونه آزاد باشه چون جامعه خرابه!!!!

ولی به من بگو ببینم این جامعه رو کی به وجود میاره از کی تشکیل میشه، ... ما .

این ماییم که جامعه رو تشکیل میدیم، خوب بیا درستش کنیم.

ما هم دوست داریم گاهی تو جمع آقایون باشیم با مردها صحبت کنیم بحث سیاسی .شعر و ادب .... هر چی که درست باشه... ما میخوایم تو محل کارمون با آقایون راحت در مورد کار صحبت کنیم و حتی گاهی برای رفع خستگی هنگام خوردن چای  بگیم بخندیم... ما میخوایم بریم کوه تو راه با پسرای هم تیمیمون گپ بزنیم میخوایم به پسرای هم دانشگاهیمون زنگ بزنیم حالشونو بپرسیم این کجاش بده؟؟؟ این کجاش شبیه هرزگیه؟؟؟؟؟؟

یکی جواب داد: خوب تو اینطور باش. اما تو قلبت پاکه، تو منظوری نداری ولی دیگران منظور میگیرن میگن زنه خرابه با همه لاس میزنه، یه کارایی دلش میخواد!

منم گفتم: بگو ببینم این دیگران کین؟؟؟؟ منظورت اون آقایونه یا ما خانم ها ؟.....این دیگران خودمونیم، خوب بیایم دیدگاهمونو عوض کنیم!

شما آقایون، چرا همه زن‌ها رو به یه چشم نگاه میکنین؟

وقتی میبینین یکی بیمنظوره، یکی هست که داره تو این جامعه ی فاسد! تلاش میکنه سالم باشه تو اجتماع کنار مرد باشه و هرزه نشه، خوب به تلاشش احترام بزارین؟!!

بزارین ما زن‌ها هم بتونیم کنارتون تو امنیت کامل باشیم. استرس نداشته باشیم. استرسه اینکه بهمون تهمت زده بشه، بهمون تجاوز بشه، احساساتمون و زندگیمون تباه بشه. راحت باشید، راحت برخورد کنید، همونطور که با دوستان همجنس خودتون هستین.

اصلا با خودتون بگین:

سکس ممنوع.

لاس زدن ممنوع .

ابراز علاقه بیش از حد مجاز ممنوع.

نگاه بد و فکر غلط ممنوع ....

بزارین ما خانم‌ها هم خوش باشیم. اگه متاهل هم شیم بتونیم تو محفل دختر پسر‌های مجرد باشیم و بدون هیچ استرسی خوش بگذرونیم. زنی که میخواد پاک باشه خوب محدوده ی خودشو میدونه خوب میتونه چارچوب اخلاقیشو حفظ کنه. اونوقت همیشه شاده و همه‌ی اون شادی‌ها رو به همسرش و فرزندانش هم تقدیم میکنه.

این زنی که  تو اجتماع  رشد کرده، از آزادی‌ای که بهش داده شده بدونه سوء استفاده لذت برده بهتره یا زنی که افسرده و اسیره ؟

اگه آقایون دیدگاهشونو به زن عوض کنن و بدونن زنی که فاقد قید و بنده با زنی که میخواد سالم زندگی کنه فرق داره، شرایط آسونتر میشه.

قدیما کاباره ها و جاهایی بود که زن های بی قید وبند یا هرزه اونجا بودن و هر مردی دوست داشت میرفت سراغشون و تو کوچه خیابون تو محل کارو.. با زن های دیگه کاری نداشت ولی الان...؟؟ هیچ جایی واسمون امن نیست!!!!!

تو کشور های غربی زن ها خیلی راحت تو اجتماع حضور دارن تو یه اداره همه با هم دوستن و همه همدیگر و به اسم کوچیک صدا میزنن!میدونین که از نظر روانشناسی  شنیدنه اسم خود شیرین ترین  لحن و صدای دنیاست! اما تو ایران طرف و با فامیلی و کلی پیشوند و پسوند احترامات صدا میکنه، ولی باز هم بد نگات می‌کنه !

ازتون خواهش میکنم کمی به این موضوع فکر کنین این مشکلو مسئولین بی خاصیت کشورمون  نمیتونن حل کنن، ما و شما هستیم که باید حلش کنیم، فرهنگ سازیش کنیم.

ما خانم‌ها می‌خوایم تو جامعه‌ی خودمون با توجه به چهارچوب‌های مشخص شده و اخلاقی راحت بخندیم، راحت  حرف بزنیم، بدون اینکه به کسی تن بدیم یا ارزش‌های وجودی‌مونو زیر پا بزاریم خوش باشیم و زندگی کنیم. مثل شماها......

اینکه ما دوست داریم کمی آزادتر باشیم، هرزگی نیست.

به تو

به تو می اندیشم
 به تو و تندی طوفان نگاهت بر من
به خود و عشق عمیقت در تن
 به تو و خاطره ها
که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم
جام قلبم که به دست تو شکست
من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟
به تو می اندیشم
به تو که غرق در افکار خودی
من در اندیشه افکار توام
قانعم بر نگه کوته تو
هر زمان در پی دیدار توام… 
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم 
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر، اگر 
نفسم میگیرد
آرزو در دل من 
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس 
جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم 
من اگر خسته
ترین انسانم به وفای همه بی ایمانم 
دل گریان، لب خندان دارم 
به تو و عشق تو ایمان دارم

چه گریزیست ز من

چه گریزیست ز من ؟
 چه شتابیست به راه ؟ 
به چه خواهی بردن در شبی اینهمه تاریک پناه ؟
مرمرین پله آن غرفه عاج !
ای دریغا که ز ما بس دور است
 لحظه ها را دریاب چشم فردا کور است .
 نه چراغیست در آن پایان
 هر چه از دور نمایانست .
شاید آن نقطه نورانی
 چشم گرگان بیابانست .
 می فرو مانده به جام
 سر به جاده نهادن تا کی ؟
 او در اینجاست نهان
می درخشد در می 
گر بهم آویزیم 
ما دو سرگشته تنها ، چون موج
 به پناهی که تو می جویی ،
 خواهیم رسید
 اندر آن لحظه جادویی اوج !

ادمهای ساده صادق خیلی رنج میکشند

ساده است نوازش سگی ولگرد و شاهد آن بودن که چگونه زیرغلطکی


میرود و گفتن که سگ من نبود!


ساده است ستایش گلی ! چیدن و از یاد بردنش که گلدان را آب باید داد!


ساده است بهره جویی از انسانی دوست داشتنش بی احساس عشقی , اورا به خود وا نهادن و


 گفتن که دیگر نمیشنا سمش!


ساده است لغزشهای خود را شناختن ! 


با دیگران زیستن به حساب ایشان و گفتن که (من) اینچنینم!


ساده است که چگونه می زی !


باری زیستن سخت ساده است و پیچیده نیز هم.


تنهائی

ای کاش اعتقاد می توانستم داشت

وقتی به یک نفر  نه بیشتر بگویم :

"خیلی تنهایم" 

نه تنها با لبهایش ، با چشمهایش ، با خطوط چهره اش ؛

بلکه حتی :

با خونش ، با رگها و مویرگهایش

به حرفم نخواهد خندید ؛

آنوقت به او می توانستم گفت :

" تنهائی :

از شکنجهء تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد ؛

از موریانه ی تحقیری که رگهایت را می جود اما غرورت بتو فرمان سکوت میدهد :

"وحشتناک تر است . 

02400000

قلبم

در قلبم را زدم. صدایی نشنیدم انگار هیچ کس آن جا 
نیست. در را فشار دادم باز شد. به داخل رفتم ولی.....این جا...این جا کجاست؟ این جا 
خانه قلب من است؟
نه باور نمی کنم ولی آدرس را درست آمده ام پس چرا این طور؟ چرا 
این قدر تاریک؟ چرا این قدر سیاه؟ به خودم آمدم فهمیدم مدت هاست دستی به رویش 
نکشیدم.
انگشتی بر روی تاقچه ها کشیدم غبار تنهایی رویشان نشسته بود.
نگاهی 
به اطراف خانه کردم پنجره اش را باز کردم چشمه محبت کنارش خشک شده بود وارد خانه 
شدم......آستین ها را بالا زدم و خانه تکانی را شروع کردم....غبار تنهایی و غربت را 
از گوشه و کنارش زدودم.
زمینش را با فرش دوستی مفروش ساختم. گلدانی از گل محبت 
را کنار پنجره هایش گذاشتم. آه یادم رفت چراغ عشق را نیز بر سقف خانه دلم 
آویختم.
شاپرک های عاطفه را دیدم که گرداگرد گل های محبت درون گلدان مهربانی می 
رقصند و شادی می کنند.
راستی یادم آمد باید باغچه را وجین کنم سرتاسرش را گل های 
خار و علف های هرز گرفته بودند.
خاکش تشنه بود گل های سوسن و شقایق را جایگزین 
علف ها کردم. خاکش را نیز با آب امید سیراب کردم.....و چشمه محبت به سویش روان 
ساختم.
حالا گوشه ای می نشینم تا استراحت کنم حس می کنم کمی سبک شده ام.
آه چقدر خوشحالم...02400000

فکر کن ، زندگی کن

فکر کن ، زندگی کن تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید یه روزی - کی میدونه چه وقت - شاید به دردتون بخوره؟ تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟ تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟ درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟ دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر کامیابی خودت حرکت می کنی! باید جا باز کنی ... ، یه فضای خالی تا اجازه بده چیزای تازه به زندگیت وارد بشه. باید خودتو از شر چیزای بی مصرفی که در تو و زندگیت هستن خلاص کنی تا کامیابی به زندگیت وارد بشه. قدرت این تهی بودن در اینه که هر چی که آرزوش رو داشتی ، جذب می کنه. تا وقتی که در جسم و روح خودت احساسات بی فایده رو نگهداری، نمی تونی جای خالی برای موقعیت های تازه بوجود بیاری. خوبیها باید در چرخش باشن .... کشوها، قفسه ها، اتاق کار و گاراژ رو تمیز کن. هر چیزی رو که دیگه لازم نداری بنداز دور ... میل به نگهداشتن چیزای بی مصرف، زندگی رو پر پیچ و تاب می کنه. این اشیاء نیستن که چرخ زندگی تو رو به حرکت در میارن ..... به جای نگهداشتن ... وقتی انبار می کنیم، احتمال خواستن رو تصور می کنیم ، احتمال تنگدستی رو .... فکر می کنیم که فردا شاید لازم بشن و نمی تونیم دوباره اونا رو فراهم کنیم ... با این فکر تو دو تا پیغام به مغزت و زندگیت می فرستی : که به فردا اعتماد نداری ... و اینکه تو شایسته چیزای خوب و تازه نیستی به همین دلیل با انبار کردن چیزای بی مصرف خودتو سر پا نگه می داری برقص چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند عشق بورز چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای بخوان چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود زندگی کن چنانکه گویی بهشت روی زمین است خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته، برهان بذار نور به زندگیت وارد بشه و خودت ... به همین دلیل بعد از خوندن این مطلب ... نگهش ندار ... به دیگران بده .... امید که صلح و کامیابی برات به ارمغان بیاره


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

تظاهر


«این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

 


تظاهر به بی تفاوتی،

 


تظاهر به بی خیـــــالی،

 


تظاهر به شادی،

 


به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست

 

اما 


چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"



من و تو میدانیم کز پی هر تقدیر حکمتی می آید!

من و فرسایش دل

تو و تصمیم و مکان

ما و تقدیر و زمان

چه شود آخر دلتنگیها

خدا میداند!!!

یاد تو

به نام او به یاد تو …


شاید غروب تلخ ترین لحظه ای باشد که خورشید آن لحظه را طی میکند و برای تو ماندن


 در این سیاهی شب چیزی جز نفرت و اندوه فریادهایی که اندوه مرگ را بیان میکنند


 نیستند! غبار لحظه های زندگی تیک تیک ساعتی است که زیبایی آن را نشان


 میدهد ! و من در زمستان سرد تو گل های یخی هستم که شکوفه های یخ زدهام و اما تو


 را باور دارم شاید گرمی خورشید مرا از بین ببرد اما یاد تو همیشه در قلب یخی من


 زنده خواهد ماند …

لبخند شکسته

دیدن لبخند دوستانم گاهی مرا بس است

اشاعه ی تدریجی نگاه هایی که کالبدی را تاثیرگذار خواهد بود ، مرا بس است

عصاره ی تن من ، تنها توجه و محبت نیست ... 

جسم من ، تن من خود تشکیل شده از سلولهای فعال و خود ساخته که با محبت فردی ، هورمونهایی تولید میکند که جسم و روحم را با طراوت میکند

پس من نیز نیازمند هستم...

این حسی که به کسی میدهم ، فردی را که من ، شاد میکنم ، خودم نیز از آن لذت بهرمند میشوم. همیشه اینگونه بوده ام و سعی بر این چنینی دارم...

کاری را برای کسی انجام میدهم ، خود بیشتر لذت میبرم تا‌آن فاعل

و یا حتی کسی را مثلا ماساژ میدهم ، من نیز از خستگی در رفتتنش ، شاد و پر انرژی میشوم...


شما هم اگر مثل من هستید ، خوشحال تر میشوم چون تازه در میبابم که مثل شما یک انسانم.

نکاتی درباره آرام شدن بعد از دعوا و مشاجره

موقعیتهای ناراحت کننده شما را سریعاً در حالت ضعیفی می برد به طوریکه دیگر قدرت کنترل موقعیت


 را نداشته باشید. دعواها و مشاجرات ممکن است درنتیجه اختلافات شخصیتی، عدم توافق ها، یا


 صرفاً ضعف یا فقدان ارتباط صحیح به وجود آید. اگر احساس می کنید که به کرات تسلط بر اعصابتان را


 از دست می دهید، یادگرفتن اینکه چطور احساساتتان را به درستی کنترل کنید بخشی از فرایند


 رشد شماست. این مهارتی است که همه ندارند و احتمالاً نه شما و نه طرف مقابلتان در آخرین


 دعوایی که داشتید از خود نشان نداده اید. اما دفعه بعد که با یک اختلاف نظر متوجه شدید که


 فشارخونتان در حال بالا رفتن است، از این 7 راه برای آرام کردن و حفظ کنترل اعصاب خود


 استفادهکنید.



1. شانه هایتان را بلرزانید. در اکثر ما قسمت اعظم فشار در پشت گردن، شانه ها و بالاتنه جمع


 می شود. دفعه بعد که در یک موقعیت ناراحت کننده گرفتار شدید، اگر دقت کنید خواهید دید که


 شانه هایتان به جلو خم شده و عضلاتتان منقبض می شوند. لرزاندن شانه ها باعث می شود فرم


 بدنتان را دوباره به حالت نرمال برگردانید، طبیعی نفس بکشید و کمی آرامتر شوید.


2. برای قدم زدن بیرون بروید. گاهی اوقات نفس کشیدن در هوای آزاد همه آن چیزی است که


 برای تغییر حال و هوا به آن نیاز دارید. وقتی عصبانی می شوید، بیرون رفته و نفس عمیق بکشید.


 حتی یک پیاده روی کوتاه می تواند خیلی کمک حالتان باشد. بالا بردن گردش خون، حتی اگر برای


 یک لحظه کوتاه هم که باشد، فکرتان را بازتر می کند.


3. یکدسته ورق پاره کنید. یکی از ساده ترین فعالیت هایی که می تواند حواس شما را از موضوع


 منحرف کرده و عصبانیت شما را خالی کند، این است که یک دسته ورق را پاره کنید.


4. با مدیتیشن و ریلکسیشن خود را آرام کنید. از بین بردن استرس به طور طبیعی، نیازمند صبر و


 تحمل است. وقتی روی آرام کردن درونی خود تمرکز کنید، آنوقت می توانید با فکری بازتر به همه چیز


 نگاه کنید.


5. ناراحتی هایتان را روی کاغذ بیاورید. خودکار و کاغذ ابزارهایی بسیار ارزشمند برای بیرون کردن


 افکار ناراحت کننده از ذهنتان هستند. حتی اگر هیچوقت عادت نداشته اید که برای خالی کردن


 خودتان از نوشتن استفاده کنید، نوشتن چند جمله خیلی ساده درمورد افکاری که در سرتان می


 گذرد خیلی به آرام کردنتان کمک میکند.


6. چشمانتان را ببندید و نفس عمیق بکشید. اجازه بدهید حتی برای یک لحظه هم که شده،


 زمان در ذهنتان متوقف شود. با این روش می توانید روی بیرون کردن فشارهای روحی و احساسی از


 ذهنتان تمرکز کنید و آرام آرام فکرتان را باز کنید.


7. شمع وانیلی یا سنبل روشن کنید. رایحه وانیل آرامبخش و تسکین دهنده است درحالیکه عطر


 سنبل هم تقریباً خواب آور است. بااستفاده از این رایحه های قوی می توانید به بیرون کردن استرس


 از بدنتان و از بین بردن عصبانیتتان کمک کنید.


اگر پس از دعوا و مرافعه احساس می کنید ذهنتان مغشوش شده است و بی قرارید، می توانید


 بااستفاده از هریک از این راهکارها آرامش را به فکر و جسمتان برگردانید. شاید پیدا کردن تعادل در


 وسط مشاجره دشوار باشد اما نیاز به تمرین دارید. فقط یادتان باشد که تنفس عمیق می تواند هر


 انرژی منفی را از بین ببرد. با این راهکارها خیلی زود یاد می گیرید که چطور بر احساسات خود فائق


 آیید و بدون از دست دادن کنترل، همه مشاجرات را از سر بگذرانید.

 

شما نجار زندگی خود هستید

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد.

یک روز او با صاحبکار خود موضوع بازنشسته شدن 

 را درمیان گذاشت.

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.

پذیرفتن ساخت این خانه را برخلاف میل باتنی او صورت گرفته بود.

برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد.

او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.

صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.

زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!

نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.

در واقع اگر او میدانستکه خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد.

یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.

 

این داستان ماست.

ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد.

گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.

اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست.

 

شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.

یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.

مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.

اشک هم یک ارزش است

بارها دریافتم در فضا ، نمیتوان گریست ،‌چون قدرت جاذبه وجود ندارد ،اشک در چشمها باقی میماند .پس ما تا به امروز این ابراز احساسات را وسیله ای می پنداشتیم تا فردی راجذب کند. چون قانون جاذبه ، تنها جاذبه است  یاد قانون انیشتین افتادم که میگفت : عدم عدم است پس هرچه میبینیم و میجوییم همانیست که هست...تغییر ناپذیر چه در معنا و چه در انس عنصر پنهانش !بله دوست من ، تنها باید نگریست نه اینکه به رویدادها دید و گریست

e67b2feb64f1f6fe1689cef76a4b8739-425

یادآور ارزشهایت به تو

دوست همیشه بهار من ، بدان که فصل فصل تنهایی ما اگر می ایند ...


بدان فردی مثل باد خزان بر تو ظاهر میشود و در تو ذوب میگردد و با باران بهاری شسته و با آفتاب


 تابستانت ، محو میشود ، دلیلش بی ارزش بودن عمر ماست...


چرا که دوباره و دوباره تکرار میشود این دنیای پیچیده و تکراری...


کاش که دلت دریا بخواهد...


کاش که دلت پرواز را بخواهد...


به پرواز بیندیش ... نه به پریدن و رها شدن...


از رویش بگذر...


از هر آنکه به تو عشقی ورزید ، عبور کن...


ماندن و درگیر شدن به آن محبت ، تو را سراسیمه اسیر خواهد کرد...


و تو بی آنکه بدانی ، در او همچون فصل های یخ زده و  زرد و سبز و سوزان ، رهگذری...


 برایش خواهی بود... 


طبیعت این را به من آموخت که برای همه بهترین باشم ، از همه عشق گیرم و هرگز دلم را از نقطه ی...


 آسایش خود در نیاورم و به کسی اطمینان نکنم که بهتر از من ، مراقب او خواهد بود...


از طبیعت این را آموختم که در فصل هایش اینچنین باشم...


از هر لحظه اش خاطره ای نصیب گذرگاه یادآوری گاهی کنم و تا ابد در آرامش باشم...


یاد گرفتم تا عبور کنم و نایستم تا در برابر کالبدی تخریب پذیر شوم...


بودن با این جماعت تنها نقاط ضعفت را نشان خواهد داد تا تو را برای رهایی ، چگونه رها کنند و روند...


بی آنکه بدانند تو یک انسان بوده ای و یا یک تجربه برای آنها !

این منم

این منم شهرزاد بی شهریار شبهای هزار و یک شب تنهائی های تو 


 تجسم تلخی از یادواره های قصه های روزگار تو ، تندیسی 


از عشـــــــــــــق ، تعبیری از فریادهای بی صدای سوگلی های 


دیار تو ، این منم سبوی ننوشیده و شکسته به جرم بد مستی 


های شبانه تو، این منم  ترنم باران در بغض همیشه نشسته 


در صدای تو ،همیشه چکیده بر گونه های تو ، با دلی تاوول 


خورده از سوزش عشق ، با نگاهی پر از حسرت از بدرقه های 


گام های رفتن و آمدن های تو ،با لبانی تفیده از خواهش های 


بی جواب مانده از پاسخ های تو ،


این منم در آستان نگاه تو ،در امتداد خط خیال تو ،  


هراسان از هراس های بی زوال تو ، چشم براه باز آمدن و باز 


آمدن های تو ، آغوشم رو به وسعت عشــــــــــق گشوده و بال 


گسترده تا تنگا تنگ هرم نفسهای تو، ای همه آرامشم از تو 


پریشانت نبینم  چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم ، 


تکیه کن بر شانه ام  ای شاخه نیلوفری رنــــــــــــــــگ تاغم 


بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم 

شده دلتون از دست خودتون خون شده باشه؟

شده دلتونو از دست خودتون خون شده باشه

شده گاهی فقط حرفای قشنگ بزنی و بهش عمل نکنی

شده یه دوستی ساده و بی الایش  بیاد و حرفاش رو بزنه و  بدونی درسته 

ولی باورش نکنی

شده تو بدترین شرایط یکی رو تنهاش بزاری

شده دچار ترس موهومی بشی

شده دچار وجدان درد بشی

شده شب از ناراحتی خوابت نبره

شده دربدر دنبالش بری تا بهش بگی اشتباه کردم

شده دلت واسه تنهایی یه نفر تنهاتر از خودت بسوزه

شده یه عذرخواهی به  یکی بدهکار باشی

شده بشینی و برا ترسو بودن خودت گریه کنی

شده ساعتها بشینی و به زندگی اینترنتیت فک کنی

شده اینقده وقتتو تو نت هدر بدی و بیخیال همه چیز بشی

شده بدبختیهای دورو بریات رو فراموش کنی

شده دلت برا گنجشک ها تو سرمای زمستون نسوزه

شده هر روز بی خیال تر از دیروز بشی

شده دچار بایدها و نبایدهای زندگی بشی

شده ندونی هدفت از زندگی چیه

شده مثل احمق ها خودتو به نفهمی بزنی

شده دچار تنوع طلبی و هرزگی بشی

شده  یا نشده
من میگم شده
من میگم ماها دچار بی رگی و تنبلی شدیم
من میگم ماها به آخر خط رسیدیم
من میگم دلمونو به هیچ خوش کردیم
من میگم دچار عشق های مجازی شدیم
من میگم همه مون مقصریم
من میگم دچار خفقان کسالت زا شدیم
من میگم هوا برا نفس کشیدن نداریم
من میگم اینجا زندگی هامون شبیه جلبک ها شده
من میگم تو مرداب داریم دست و پا میزنیم
من میگم دلهای دریایی مون داره خشک میشه
من میگم عشق هامون رو به هرزگی میره
من میگم دنیا دار مکافاته
من میگم بیایم عوض بشیم
من میگم یه همت کوجولو میخواد
من میگم باید فریاد بزنیم
من میگم باید خود واقعی مونو پیدا کنیم
من میگم چرا حرفاشو باور نکردیم
من میگم دارم عذاب میکشم
من میگم دیگه  تحمل خودمم ندارم
من میگم از خودم خسته شدم
من میگم باید برم و کمی گم بشم
من میگم لیا قتمون همین عشق های دروغیه
من میگم دارم تموم میشم
من میگم قبراهم گرون شدن
من میگم برا مردن هم دیر شده
من میگم حیف روزایی که گذشتن و ما قدر ندونستیم
من میگم خسته ام خسته...

خوشبختی

بدنیست که بعضی وقتهادرباره خوشبختی تاملی بکنیم وازخودمان بپرسیم که آیااحساس خوشبختی میکنیم یانه؟
برای من که خوشبختی همیشه بااحساس رضایت همراه بوده.

خوشبختی شایدیک احساس درونی است که بابالارفتن سن وکسب تجربه بدست میاد.تجربه خوشبخت بودن.
اگرمادرزندگی درمسیرخواسته هامون درحرکت باشیم وبرای آنچه که دنبالش هستیم کوشش کنیم این کوشش نهایتاباعث خوشحالی ورضایت خواهدشدوچه بساباعث بوجودآمدن احساس خوشبختی.
اینکه انسان درزندگی انگیزه ای داشته باشه وبراش تلاش کنه(این انگیزه برای هرکسی متفاوته)درمسیررسیدن به این هدف احساس خوبی خواهدکرد.
به نظرمن خوشبختی یک احساس درونیه که شایدعوامل بیرونی دربالا وپایین بردن این احساس دخیل باشندولی درنهایت این احساس ازدرون آدم بوجودمیاد.
شایداین سوال خیلی پیش پاافتاده به نظر بیادکه آیاپول درزندگی خوشبختی میاره؟
سوالی که دردوران دبستان وراهنمایی موضوع انشاهامون بودولی کم نیستندآدم بزرگهایی که هنوزرازخوشبختی رودرپول میبینند!
شکی نیست که داشتن پول وثروت وماشین وخونه وهمه اینهامیتونه ابزارباشه که بشرازشون برای بهترزندگی کردن استفاده کنه ولی درنهایت این دل ماست که بایداحساس خوشبختی کنه ونه چیزدیگه ای.
این احساس رویک شخص فقیرهم میتونه داشته باشه.
یک پیرمردروستایی هم میتونه داشته باشه.
یک هنرپیشه هالیوودی هم میتونه داشته باشه وبرعکس.

زندگی زیباست

افسردگی چرا !!


وقتی هنوز کتابهای زیادی هست که نخوانده ایم

وقتی راه های زیادی هست که نرفته ایم

وقتی چیزهای زیادی هست که نیاموخته ایم

افسردگی چرا

وقتی کارهای زیادی هست که می توانیم انجام دهیم

وقتی کسانی به نیروی عقل و توان بازوی ما نیازمندند



افسردگی چرا

وقتی نیروی عشق در قلب ماست

وقتی دلمان می تپد برا ی کسانی که دوسشان داریم

برای سرزمینی که متعلق به ماست

افسردگی چرا

وقتی اندیشه های بزرگ درسر داریم

وقتی آرزویمان جهانی آباد و آرام است

افسردگی چرا

وقتی که می دانیم که تنها نیستیم

وقتی می دانیم کسانی منتظرمان هستند

وقتی می دانیم کسانی چشم امیدشان به ماست

افسردگی چرا

وقتی می توانیم افکارمان را بنویسیم

یا نقاشی کنیم

وقتی می توانیم بسازیم

وقتی قدرت خلاقیت در ماست

افسردگی چرا

وقتی می توانیم شادی ها وغم هایمان را با دیگران تقسیم کنیم

وقتی می توانیم سنگی را از راه کسی برداریم

وقتی می توانیم با مهر خود دلی را شاد کنیم

افسردگی چرا

وقتی می توانیم صدای خنده و بازی بچه ها در کوچه را بشنویم

وقتی می توانیم برق امید را در چشمان درخشان شان ببینیم

افسردگی چرا

وقتی چشمه ها می جوشد

رودها جاری است

خورشید می تابد

و روز از پی شب می آید

افسردگی چرا

وقتی هنوز باران می بارد

باد می وزد

بهار می آید

زمین سبز می شود

و درختان بار می دهند

(عوارض عصبانیت و روشهای کنترل آن)

مشکلات جسمانی

وقتی عصبانیت طولانی می شود . تغییرات شیمیایی در بدن همچنان ادامه می یابد و موجب خستگی جسم می گردد و می تواند مشکلات متعددی برای سلامتی فرد به وجود آورد . مشکلات کوتاه مدت عبارت اند از : - سر درد 
- دل درد 
- بی خوابی ( مشکل به خواب رفتن یا بیدار شدن در طی شب ) 
- افزایش اضطراب و احساس نگرانی و تشویش 
- صدمه دیدن در اثر درگیری ، یا انجام عملی مانند مشت زدن به دیوار یا پنجره 
مشکلات دراز مدت عبارت اند از :سکته مغزی 
حمله قلبی 
ابتلا به افسردگی که حتی احتمال دارد منتهی به تلاش برای خودکشی شود. 
استفاده از نوشیدنی و سیگار برای آرام شدن و خلاص شدن از کلیه مشکلات به وجود آمده . 
برخی از این شرایط می تواند باعث مرگ فرد شود ، اما در هر حال هر یک از آنها توانایی شاد بودن و سالم بودن را تحت تأثیر قرار می دهند . 
هر روز اتفاقاتی رخ می دهند که موجب عصبانیت ما می شوند، بنابراین از عصبی شدن نمی توان اجتناب کرد ، اما می توان راه هایی را برای بروز آن به شیوه های صحیح برگزید . به یاد داشته باشید که بدرفتاری با خود یا دیگری به هیچ وجه برخورد مناسبی نیست . مواردی مؤثر است که به حل مشکل کمک می کند یا برخورد صحیح با عصبانیت را ایجاد می نماید . روش مقابله یا عصبانیت تنها به انتخاب شما بستگی دارد و دیگران هرگز مقصر نیستند . 
سه روش که ممکن است به برخورد مؤثر با عصبانیت کمک کند1- عصبی شدن 
قبول داشته باشید که این حس طبیعی است ؛ زیرا معتقدید که رفتار مناسبی با شما صورت نگرفته است یا به همین طریق تهدید شده اید . 
2- بررسی علت واقعی عصبانیت
چه کسی ، چرا یا چه چیزی موجب عصبی شدن شما شده است . اولین باری که دچار این حس شده اید به خاطر آورید. آیا به خاطر ترس از چیزی بوده یا احساساتتان جریحه دار شده است ؟ 
آیا علت عصبانیت شما تا اندازه ای به خاطر مسئله ای بوده که مدتها قبل اتفاق افتاده است ؟ ( مثلاٌ در کودکی ) 

3- بررسی شیوه های برخورد با علت عصبانیت
- تهیه فهرستی از انتخاب ها و سعی در تصور این نکته که با آزمایش کردن آنها چه اتفاقی خواهد افتاد . 
- انتخاب موردی که تصور می شود برای همه بیشترین منفعت را دارد. 
- اگر علت عصبانیت از حادثه ای است که مدتها قبل اتفاق افتاده یا نمی توان علت واقعی آن را بررسی کرد صحبت با یک مشاور مفید است . 
- به کارگیری مهارت های ایجاد اعتماد به نفس یا یادگیری راه حل نیز کارساز است . با دویدن ، تمرین مشت زنی ، نرمش های هوازی ، عصبانیت را رفته رفته کاهش دهید. فریاد زدن در خودروی شخصی یا در کنار امواج ساحل ، به یکباره عصبانیت را از بین می برد. این روش به حس ترس ، ناراحتی یا اندوه کمک می کند . 
- می توانید فهرستی از عواملی که باعث عصبانیت می شوند تهیه کنید و اگر مایل بودید آن را از بین ببرید. چنانچه تصمیم داشتید نامه ای بفرستید بهتر است قبل از ارسال چند روز آن را کنار بگذارید . 
تحقیقات حاکی از آنند که بین اضطراب و عصبانیت رابطه ای وجود دارد . اگر اضطراب داشته باشید احتمال عصبی شدن بیشتر می شود . اگر به کرات عصبی شوید حس اضطراب و نگرانی افزایش می یابد . عواملی که برای آرام شدن یافته اید می توانند سطح اضطراب و عصبانیت را کاهش دهند . 
- خونسرد باشید . نفس های عمیق بکشید . این عمل به مغزپیام می دهد که بحران تمام شده است و همه چیز به حالت عادی خود بازگشته است . 
- تا ده بشمرید . همه ی ما راجع به این روش قدیمی و محبوب شنیده ایم . چنین روشی برای کنترل احساسات ، پیش از آن که عملی انجام دهید یا حرفی بزنید که از آن پشیمان شوید به شما زمان می دهد . 
- استفاده از شیوه های آرامش بخش مانند تعمق و تجسم 
- استفاده از حمام گرم ، گوش دادن به موسیقی دلخواه خود 
- در صورتی که به علت گرفتاری ، تهدید و تبعیض عصبانی هستید در جامعه ، مدرسه ، دانشکده یا در برخورد با این عوامل ، قوانین و مقرراتی وجود دارد . از یک مشاور نیز می توانید وقت بگیرید و مراحلی را که باید طی کنید از این طریق بیابید. 
- اگر علت عصبانیت شما مشکلی در زندگی شخصی است با مشاور مشورت کنید. این افراد می توانند درکشف مسائل شخصی که به دفعات موجب بروز عصبانیت می شوند کمک کنند. 
خشونت رفتاری اکتسابی استنحوه بروز عصبانیت ، اغلب از افراد پیرامون آموخته می شود . اگر کودکان در محیطی پرورش یابند که در آن شاهد خشونت باشند آنها نیزعصبانیت را از افراد محیط خانواده یاد می گیرند و هرقدر بیشتر در معرض خشونت باشند . احتمال پذیرش آن به عنوان روش مناسب بیشتر است . اگر دوستان شما خشن هستند امکان استفاده آن از طرف شما و تصور این که خشونت شیوه خوبی است وجود دارد . چنانچه در تلویزیون یا بازی های ویدئویی به وفور شاهد خشونت باشید احتمالاً آن را روشی برای برخورد با عصبانیت می یابید . 
خبر خوب این است که هر رفتاراکتسابی می تواند غیراکتسابی باشد. اگر مایل هستید با شیوه های جدی کنترل عصبانیت آشنا شوید مرتب به تمرین آنها بپردازید . درنهایت رفتارهای جدید به زودی جایگزین عادات قدیمی می شوند. 
برخورد با عصبانیت سایرین
اگر با افرادی رابطه دارید که عصبانی هستند و فکر می کنید احتمال دارد خشن باشند. اطمینان از این که قبل از آغاز خشونت در امان بمانید اهمیت دارد . در هر حال نمی توان روشی را که دیگران برای بروز عصبانیت در پیش می گیرند تغییر داد. امنیت فردی مهمترین مسئله است . برخی مردم ممکن است دیگران را به خاطر عصبی بودنشان سرزنش کنند یا به آنها لقب دهند یا جملاتی از این قبیل به کار ببرند: به یاد داشته باش که تو باعث عصبانیت من می شوی یا می دانی هر وقت این کار را می کنی من عصبانی می شوم . به خاطرعصبانیت دیگران ما را سرزنش نمی کنند . هر کس مسئولیت روشی را که برای مقابله با عصبانیت خود انتخاب می کند به عهده می گیرد و نمی توان با تغییر اعمالی که انجام می دهیم موجب تغییر روابط شویم ، یا امید به تغییر دیگران داشته باشیم . گوش دادن به حرف های شخص عصبی مفید است و هرموقع که امکان دارد حق عصبانی شدن راجع به آن مسئله خاص را به او بدهید چنین شیوه هایی می تواند زمینه تفاهم مشترک را مادامی که در امان هستید فراهم سازد و می توان به فردی که عصبانی است کمک کرد تا آرامش خود را حفظ و با خونسردی راجع به مشکلش صحبت کند . 
اگر در شرایطی زندگی می کنید که کودکی مورد آزار و اذیت قرار می گیرد ، مطرح کردن آن با فردی که به وی اعتماد دارید یا ممکن است به شما کمک کند مهم است . به یاد داشته باشید که شما مقصر و عامل خشونت نیستید . 
احتمال دارد در مواقعی افرادی ناآشنا و و عصبی با شما در محیط کار یا حتی هنگام رانندگی برخورد کنند . در این صورت حفظ کردن آرامش مهم است . اگر آرامش خود را از دست دهید موقعیت وخیم تر وعصبانیت بیشتر می شود شاید بتوان در این حالت از مهارت هایی که در راه حل مقابله با درگیری به فهرست در آمده اند استفاده کرد .

بیقراری


در تلاطم این لحظه های طوفانی

در لابلای این بودن های دردآلود

در بیقراری این سر در گمی های سرد

بیا اندکی کنار هم بیاساییم

در هوای با هم بودن

در هوای با هم نفس کشیدن

در هوای یکدیگر را خواستن

در شکستن حصار فاصله ها

در گریختن از نگاههای سنگین

در لحظه های تردید و اضطراب

بیا قانون های بی رحم را نقض کنیم

مهم نیست به کجا می رسیم

آزادی درون ماست

آزادی آغوش بی دریغ توست

بگذار حرارت نفس هایت را لمس کنم

بگذار ساعتها کنار تو بنشینم

به تو خیره شوم

و هر لحظه بی تاب تر

تو قهرمان بزرگ داستان های منی

که موانع را بی معنا می کنی

و داستان زندگی ام را می سازی

که ارزش هزار بار شنیدن را دارد

به من نزدیک تر شو

تصویر زنده ی مرا ببین

ببین که چگونه دل در گرو عشق پاک تو

خالصانه دستانت را می فشارم

مرا تا بیکرانه های رویا ببر

برایم آهنگی بساز

شعری بگو

تصویری بکش

قلمی بتراش

با من زندگی کن

به من لبخند بزن

شادی و غمت را به جان خریدارم

اگر اندکی به من نزدیک تر شوی

خودپذیری

بدون خودپذیری ،عزّت‌ نفس وجود خارجی پیدا نمی‌کند.

خود‌پذیری به قدری باعزّت‌ نفس در ارتباط پیوسته و تنگاتنگ است، که گاه می‌بینیم این دو را با هم به اشتباه می‌گیرند. با این حال این دو، معانی متفاوتی دارند و هر کدام را باید جداگانه درک نمود.

 عزّت ‌نفس چیزی است که آن ‌را تجربه می‌کنیم، امّا خودپذیری کاری است که آن را انجام می‌دهیم.

 مفهوم خود‌پذیری از معنایی در سه سطح برخوردار است که درطی سلسله مقالات خود پذیری به بررسی مورد به مورد آن‌ها می‌پردازیم:

سطح اوّل

خود‌پذیر بودن یعنی در جانب خود قرار گرفتن، برای خود بودن. خودپذیر بودن بدین مفهوم است که من زنده‌ام و از آگاهی لازم برخور دارم.

بعضی اشخاص چنان در مقام نفی و رد کردن خود هستند ،که اگر برای از بین بردن این موقعیت اقدام جدّی نکنند نمی‌توانند به عزّت نفس برسند: تا این روحیه و این باور از بین نرود هیچ درمانی موثّر واقع نمی‌شود، هیچ یادگیری مفیدی صورت خارجی پیدا نمی‌کند. هیچ پیشرفت قابل ملاحظه‌ای به دست نمی‌آید.

خودپذیر بودن یعنی آن‌ که رابطه مخرب با خویشتن را کنار بگذاریم.

سطح دوم

خودپذیر بودن بدین مفهوم است که بدانیم، آنچه را می‌اندیشیم، می‌اندیشیم، آنچه را احساس می‌کنیم، احساس می‌کنیم، آنچه را میل داریم، میل داریم.

 میل به تجربه کردن و پذیرفتن احساسات خود، هرگز بدین معنا نیست که احساس، باید آخرین حرف را در کاری که می‌کنیم بزند. ممکن است امروز حوصله کار کردن نداشته باشم. می‌توانم احساسم را بیان کنم، می‌توانم احساسم را بپذیرم و با این حال به سرکار بروم. این‌گونه با ذهن واضح‌تری کار می‌کنم زیرا روزم را با فریب خود شروع نکرده‌ام.

اغلب، وقتی احساسات منفی را به طور کامل تجربه می‌کنیم  و آن را می‌پذیریم، بهتر می‌توانیم خودمان را از شرّ آن‌ها خلاص کنیم.

نکته مهمّ حقیقت‌بینی، احترام گذاشتن به حقایق است.

اگر اندیشه مزاحم دارم، به هر صورت اندیشه‌ای است که دارم. آن‌ را به طور کامل می‌پذیرم. اگر احساس رنج و خشم و یا هراس دارم، احساسی است که به هر تقدیر دارم. آنچه حقیقت دارد، حقیقت دارد، در مقام توجیه و انکار توضیح برای رد کردنش نیستم. هر احساسی را که دارم احساس من است. من با حقیقت سر نزاع ندارم. من کاری کرده‌ام که بعداً از انجام دادن آن متأسف و شرمنده شده‌ام، امّا حقیقت این است که این کار را کرده‌ام؛ سعی نمی‌کنم آن را از ذهنم بزدایم. آنچه هست، هست و وجود دارد.

فرض کنید زنم از من می‌پرسد: «حالت چطور است؟ » و من جواب می‌دهم «حالم تعریفی ندارد.» بعد او با لحن دلسوزانه‌ای می‌گوید: «به نظر می‌رسد که خیلی افسرده هستی.» من آهی می‌کشم و می‌گویم «بله حالم خوب نیست، ابداً خوب نیست.» بعد درباره آنچه مرا ناراحت کرده حرف می‌زنم.

خود‌پذیری پیش شرط رشد و تحول است. از این‌ رو اگر با اشتباهی که کرده‌ام رو به رو شدم، اگر بپذیرم که این اشتباه از آن من بوده است، می‌توانم از آن درسی بیاموزیم و در آینده بهتر ظاهر شوم. نمی‌توانم از اشتباهی که فکر می‌کنم انجام نداده‌ام مطلبی یاد بگیرم.

نمی‌توانم خود را به خاطر عملی که انجام دادنش را نمی‌پذیرم، ببخشایم.

یکی از مراجعین من وقتی این حرف‌ها را به او زدم ناراحت شد «چگونه انتظار داری که بر فقدان ژرف اعتماد به نفس خود غلبه کنم؟» در جوابش گفتم: «اگر نپذیری که در حال حاضر کجا هستی و در چه موقعیّتی قرار داری، چگونه می‌توانی انتظارداشته باشی که تغییر کنی؟» برای این که موضوع را بهتر درک کنیم باید به این نکته توجّه داشته باشیم که پذیرفتن لزوماً به معنای دوست داشتن یا لذت بردن نیست.

 سطح سوم

 خودپذیری مستلزم محبّت است. باید دوست خود باشم.

پذیرفتن و علاقه‌ نشان دادن محبت‌آمیز، رفتار ناخوشایند را تشویق نمی‌کند، بلکه از احتمال اتفاق مجدّد آن می‌کاهد.

نمی‌توانیم انسان دیگری را درک کنیم، وقتی تنها این را می‌دانیم که کاری که کرده بود اشتباه است. باید بدانیم که چه عاملی در درون ما به انجام شدن این اقدام کمک کرده است، مسئله ی توجیه کردن و تأیید نمودن نیست، مسئله ی درک کردن است.

می‌توانم عملی را نفی کنم و در تقبیح آن حرف بزنم و با این حال بخواهم بدانم کدام انگیزه باعث انجام آن عمل شده است. هنوز هم می‌توانم دوست خوب خود باشم. وقتی مسئولیت کاری را که کرده‌ام بر عهده می‌گیرم می‌توانم به لایه‌های عمیق‌تر بروم. دوست خوب من می‌تواند به من بگوید «کاردرستی نکردی. چه عاملی سبب شد که انجام دادن این کار را درست بپنداری؟ چه عاملی سبب شد که دست کم احساس کنی می‌توانی از عملت دفاع کنی؟» این حرفی است که خود من می‌توانم از خودم سوال کنم.  

درست همانطور که وقتی می‌خواهیم عملی از دوستان خود را اصلاح کنیم باید به گونه‌ای با او حرف بزنیم که عزّت‌نفس او را خدشه‌دار نسازیم، در برخورد با خود نیز باید این موضوع را رعایت کنیم.

چرا قهر؟!

چرا گاهی قهر میکنیم؟؟؟...

قهرکردن یک‌جور ابزار است برای آدمی که فعلننمی‌تواند ادامه دهد، حرف دارد ولی حرف‌زدنش نمی‌آید، شاید ترسیده باشد از بلندیصدای کسی، شاید از این‌که چیزی بگوید اوضاع را بدتر کند آن‌قدر که بعد نشود هیچ‌جوردرستش کرد؛ جواب دارد، خوب و گزنده اش را هم حتی، شاید بلد نیست چطور می‌شود هم بغضکرد، هم گریست، هم حرف زد، هم منطق جملات را رعایت کرد و هم حرف دل را زد. بلد نیستیک جور داد بزند که همناز کرده باشد، هم اخم کرده باشد، هم دل‌خوری از چشم‌هایشمعلوم باشد، هم دوستت دارمش پیدا باشد.

شاید ...
 آدمی که قهر می‌کند، می‌داندکه کلمه وقتی زخم شد و نشست درست کنار بغض دل‌گیر آدم، سخت بشود جبرانش کرد یاکم‌رنگش حتی، برای همین سکوت می‌کند و یک‌جایی برای خودش آرام می‌گیرد، بی‌حرف،ترجیح می‌دهد که توی دلش حرف بزند، داد بکشد، حاضر جوابی هم بکند حتی، ولی آن بیرونکسی نشنود. آدم که قهر می‌کند یعنی دلش می‌خواهد فرصت بدهد به خودش به آن دیگری کهبعدتر کلماتی دیگر شاید پیدا کند که بشود مرهم این وقفه‌ی افتاده میان دوست‌داشتنشو حضورش
آدمی که قهر می‌کند به یک خاک‌ریز، یک سنگر، یک سپر نیاز دارد که کمیآرام بگیرد، که کمی احساس امنیت کند، که دوباره بشود که چشم باز کند و بخندد وبگوید سلام.اگر این‌ها نبود که صدایش را می‌انداخت پس سرش، با هرچه بلد بود ونبود می‌گزید و می‌رفت. آدمی که بی‌صداقهر می‌کند می‌خواهد که بماند، که دوبارهبخواهد، که دوباره خواسته شود وگرنه که رفتن را بلد است، خوب هم می‌داند که از کدامراه برود که پشت سرش هیچ نماند، هیچ نبیند. همین!

تو بیا


خانه ام بی آتش
دستهایم بی حس و نگاهم نگران

می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس

این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!
راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده...
پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد  ببین خرد شده!

 می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس...
می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس!
من دگر خسته شدم..
راست گفتند  می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند!
اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی  آبیست؟

می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ
 بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس

بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته!
ازمن!  "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته"
هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..
صحنه ئ پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا!
حمله ئ خفاشان !!
جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟
کاغذت می سوزد؟

من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا
این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب
من دگر خسته ام از این تب و تاب .
تو بیا و بنویس 

دلتنگم

میخوام بنویسم و بنویسم ...دیگه ساز زدن هم راضیم نمیکنه خدایا خیلی سخته تنهایی...بعضی مواقع میگم قلب من اگرچه تنهاست ولی درونش پر از احساسه...کاش میتونستم به همه نشون بدم که درونش چه خبره...ولی بعدش میگم نه شاید همه نمیتونند بدونندو درکش کنند...خدایا یه بار منو بردی چرا دوباره برگردوندیم...دلم از خیلی چیزها میگیره قلبم از خیلی چیزها درد میگیره ...افسوس که همه به ظاهر ادما نگاه میکننو از روی ظاهر در مورد آدمها قضاوت میکنند...خدایا میدونم که فکر رفتار رو بوجود میاره، رفتار در اثر تکرار به عادت تبدیل میشه و مجموعه چند عادت ،منش وشخصیت انسان روتشکیل میده...خدایا کمکم کن تا بتونم صادقانه زندگی کنم و قلب هیچ فردی رو به درد نیارم...خدایا کمکم کن تا ارامش داشته باشم...


فکر کردن به تو…

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!

 

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

 

گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

 

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

 

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

 

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست

تنها بودی که …

تنها بهانه بودنم ماندن تو بود !!

تو بودی که امید می دادی به دل نا امیدم !

تو بودی که می ساختی قصر خوشبختی را در شهر متروک قلبم !

تو بودی که لحظات را برایم شیرین می کردی !

تو بودی تمامی بودنم …

حال نیستی !!!

و من مثل پرستوی عاشق هجرت میکنم!

“از قلب یخ بسته عشق تو”

می دانم …

من همان تک برگ زرد و خزان زده ام !

که به التماس ماندن بر روی شاخه ی حضورت

تحمل کردم بادهای سرد

“کینه ها و طنعه ها را”

وحال مانند برگهای دیگر

که افتادند بر زمین نیستی

می افتم بر زیر پای

” عابران جدید زندگیت”

غرورم میشکند و دم بر نمی آورم

تا زندگیت مانند زندگیم

“خزان نشود”

دستان پاییزیت را رها می کنم

تو آزادی

ولی من…

همچنان در بند نگاهت

می مانم با خاطراتت

من داغ ترین شقایق انجمنم

باز هم هق هق یک غزل نشسته به تنم

بـــاز در شعر تو ، مجنون ترین نسترنم

 

بارانی ترین خلسه ی دیــــدار توام

از عشق  تو ، فرهادترین کوهکنم

 

در آینـــــــه ی نگاه تو گم شده ام

من مست ترین آینه ی خودشکنم

 

بـــــاز در یاسمن نگاه تو می سوزم

افسون شده ی وسوسه ی خویشتنم

 

وصف تو و گرمای لبت سوخت مرا

بـــــــر قامت نیلوفر تو ، بوسه زنم

 

پرسوزترین زخمه ی شعرم شده ای

من داغترین لالـــــه ی دشت و دمنم

 

باز از چشم تو افسون فراوان دیدم

دیــــوانه ترین مست نگاه تو ، منم

 

از خرمن اشک ، آسمــانم تر شد

من خیس ترین شاعر تن تن تتنم

 

لیلاترین "یاس خیال" م شده ای

مـــــــن داغ ترین شقایق انجمنم .

کمی بیندیش


راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری ندیدیم.شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:قیمت یه روز بارونی چنده؟یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می‌خری؟حاضری برای بوکردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه اسکناس درشت بدی؟پوستر تمام‌رخ ماه قیمتش چنده؟ولی اینم می‌دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به گل‌های وحشی که کنار جاده در اومدن نگاه کنی بوته‌هاش ازت پول نمی‌گیرن!چرا وقتی رعدوبرق میاد تو زیر درخت فرار می‌کنی؟می‌ترسی برقش بگیرتت؟نه، اون می‌خواد ابهتش رو نشونت بده.آخه بعضی وقت‌ها یادمون میره چرا بارون می‌یاد!این‌جوری فقط می‌خواد بگه منم هستم فراموش نکن که همین بارون که کلافت می‌کنه که اه چه بی‌موقع شروع شد، کاش چتر داشتم، بعضی وقتا دلت برای نیم‌ساعت قدم‌زدن زیر نم‌نم بارون لک می‌زنه.هیچ‌وقت شده بگی دستت درد نکنه؟شده از خودت بپرسی چرا تمام وجودشونو روی سر ما گریه می‌کنن؟او‌ن‌قدر که دیگه برای خودشون چیزی نمی‌مونه و نابود میشن؟ابرا رو می گم هیچ‌وقت از ابرا تشکر کردی؟هیچ وقت شده از خودت بپرسی که چرا ذره‌ذره وجودشو انرژی می‌کنه و به موجودات زمین می‌بخشه؟!ماهانه می‌گیره یا قراردادی کار می‌کنه؟برای ساختن یه رنگین کمون قشنگ چقدر انرژی لازمه؟چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته می‌شه؟بابت این کارش چقدر حقوق می‌گیره؟چرا فیش پول بارون ماهانه برای ما نمی‌یاد؟چرا آبونمان اکسیژن هوا رو پرداخت نمی‌کنیم؟تا حالا شده به‌خاطر اینکه زیر یه درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟قشنگ‌ترین سمفونی طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی.قیمت بلیتش هم دل تومنه!خودتو به آب و آتیش می‌زنی که حتی تابلوی گل آفتابگردون رو بخری و بچسبونی به دیوار اتاقت ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می‌تونی قشنگ‌ترین تابلوی گل آفتابگردون رو توی طبیعت ببینی. گل‌های آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه‌تنها رنگشون پاک نمی‌شه، بلکه پررنگ‌تر هم میشن لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی، چون غبار روی اونو، شبنم صبح پاک می‌کنه و می‌بره.تو که قیمت همه چیز و با پول می‌سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی:قیمت یه دست سالم چنده؟یه چشم بی‌عیب چقدر می‌ارزه؟چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟خیلی خنده داره نه؟و خیلی سوال‌ها مثل اینکه شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه ...اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی‌هایی رو که داری ازت بگیرن زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه می‌گیری؟چی خیال کردی؟پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز خیال کردی!اینا همه لطفه، همه نعمته که جنا‌ب‌عالی به‌حساب حق و حقوق خودت می‌ذاری تا اونجاکه اگه صاحبش بخواد می‌تونه همه رو آنی ازت پس بگیره!

ادامه مطلب ...

حکمت وداع


کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست

و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت

این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی
که محکم هستی
که خیلی می‌ارزی

و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری...

انرژی و قانون دوبروی

اما بحث داغ انرژی ها! تمام اتفاق هایی که دور و بر ما میوفته، نتیجه ی انرژی هاست.

دوست مون انرژی!

شغل مون انرژی!

همسر مون انرژی!

اتفاقات، دونه دونه، انرژی!

دوستان عزیز قانونی داریم در فیزیک به اسم قانون "دوبروی"! قانون دوبروی به زبان ساده میگه که: هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژی از خود است.

خودکار ، مداد، پرده، بدن من و شما و خلاصه همه چیز در حال ساطع کردن مداوم انرژی از خودشون هستند.

این انرژی ها چه هستند؟ چه کار می کنند؟ بحث مفصلی است که تا جایی که به تکنیک های موفقیت مربوط میشه، براتون توضیح میدم.

از این انرژی ها حتی عکس و فیلم تهیه شده که می بینید : دستگاه عکاسی از هاله های انرژی هاله های انرژی انسان 

بیمارستان میلاد تهران دوربینی رو خریداری کرده که از انرژی های اطراف بدن بیماران تصویر برداری می کنه و با توجه به تحلیل اون انرژی میشه تشخیص داد که عضو بیمار و گستردگی بیماری چطور هست

در ادامه ویژگی هاله ها را بررسی خواهیم کرد! هاله های انرژی انسان دو ویژگی دارند که این دو ویژگی رو بقیه انرژی ها ندارند.

1) انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره.

خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ می زنیم و میگه:

- "چه خوب شد زنگ زدی!"

- " داشتم بهت زنگ می زدم!"

- "داشتم بهت فکر می کردم!"

- "حلال زاده!"

- "دل به دل لوله کشی شده!"و نکته فوق العاده جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی در هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت می کنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان. اصلا مهم نیست که من ایران باشم و طرف مقابل آمریکا باشه. در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی".

یعنی انرژی ما از زمان عبور می کند.

پس به محض اینکه ما به چیزی فکر کنیم انرژی ما پیش او حاضر است.

یه وقتایی دارین تو خیابون راه میرید. حس می کنید که یکی داره نگاه تون می کنه. برمی گردید می بینید که واقعا داره نگاه تون می کنه. شما چطور حس کردی که یکی داره نگاه تون می کنه؟ قبول دارین کسی که به شما نگاه می کنه، داره به شما فکر هم می کنه؟

انرژی اون شخص رو دریافت می کنید و نتیجه ی تحلیلی که مغز شما از اون انرژی می کنه، میشه حس شما. شکل پر رنگ این رو میگن "تله پاتی" که آدم ها یاد می گیرن با تبادل انرژی فکر همدیگه رو بخونن.

2) انرژی من و شما مثبت و منفی میشه ولی انرژی اجسام همیشه خنثی است.اگر ما حالمون خوب باشه، اگر آرام باشیم، اگر داریم مهر ورزی می کنیم، اگر داریم لطفی می کنیم، اگر داریم دعا می خونیم

انرژی ما مثبت است.

اگر حالمون بد باشه، اگه داریم غر میزنیم، اگه داریم بد و بی راه میگیم، اگه عصبانی هستیم، اگه استرس داریم، اگه نگران هستیم، اگه اضطراب داریم

انرژی ما منفی است.

و اما انرژی اجسام خنثی است ولی انرژی من و شما میتونه انرژی اجسام رو هم مثبت و منفی بکنه.

آدم هایی که مثبت هستن (فکر های خوب می کنن  روحیه عالی دارن) انرژی شون مثبت است. آدم هایی که منفی هستن (روحیه داغونی دارن) انرژی شون منفی است.

یکی از بحث های مهم موفقیت اینه که: تا جایی که میتونی "از آدم های منفی حذر کن" و تا جایی که می تونی "بچسب به آدم های مثبت"چرا؟

 

چون انرژی اونها روی من و شما اثر می گذارد. آدم مثبت دیدی، چی کار می کنی؟ بچسب بهش!

آدم منفی هم دیدی، در رو! چون "افسرده دل، افسرده کند انجمنی را" یک ماه با یه آدم غرغرو راه برو، بعد از یک ماه خودت هم راه میری، غر میزنی.

قدیم یه موضوعی بود به نام "مجاورت". اگر عارفی و یا پهلوانی بود، عده ای به نام "مرید و نوچه" دور و بر اینها بودن. این مرید ها و نوچه ها همش حس خوبی داشتن. این حس خوب به خاطر چی بود؟

به خاطر انرژی فوق العاده مثبت اون عارف و پهلوان! هاله های انرژی در پیرامون دو قسمت از بدن ما تراکم بیشتری دارند.

چشم ها و دست ها.

دوست من زمانی که:

- حالمون خوب نیست

- عصبانیم

- غر میزنیم

چشم های ما دروازه ی انتقال انرژی منفی اند.

دوست من وقتی حالت خوب نیست حق نداری وارد خونه بشی. به محض اینکه شما با حالت منفی وارد خونه میشی و شروع به سلام کردن به دیگران می کنید، انرژی منفی رو از طریق چشم هاتون به اعضای خونه منتقل می کنید. نتیجه این میشه که نیم ساعت بعد یا دارید میزنید تو سر همدیگه یا هر کدوم خسته و کوفته و داغون یه گوشه خونه ولو شدید!اول کیسه زباله انرژی های منفی رو بذار پشت در، بعد وارد شو.

یه خانمی در تهران تعریف می کرد می گفت:

من تو خونه مون یه دونه گلدون داشتم و این گلدون رو خیلی دوست داشتم. یه سفر 4 ماهه پیش اومد که من مجبور شدم برم آمریکا و به خواهرم گفتم که من که میرم مسافرت تو هر روز بیا و این گلدون رو آب بده. خواهرم هم قبول کرد. من رفتم سفر و اومدم دیدم گلدون خشک شده! من به خواهرم میگم تو گلدون رو آب ندادی و اون میگه به خدا آب دادم!

من گفتم: من حق رو به خواهرتون میدم. قول میدم که به گلدونه آب داده.

بعد از خواهرش پرسیدم: خانم محترم، از خونه تون که بیرون میومدی و یه مسافت طولانی رو می رفتی که بری و یه گلدون رو آب بدی، خداییش چپ چپ گلدونه رو نگاه نمی کردی؟

خواهرش گفت: "دقیقا یه همچین حالتی داشتم."

گفتم "شما با انرژی منفی چشمت، گل رو خشک کردی!"

 عکس این هم صادق است.

وقتی حالمون خوبه، چشم های ما دروازه انتقال انرژی های مثبت است.

وقتی حالتون بده، به عزیزاتون نگاه نکنید.

وقتی حالتون خوبه، تا می تونید به عزیزاتون نگاه کنید.

هلند بزرگترین صادر کننده ی گل جهان است. دانشمندای هلندی تستی رو انجام دادن. بچه های مهد کودکی رو بردند در مزارع گل و گفتن شما در بین مسیر هایی که بین ردیف های گل وجود داره بازی کنید و راه برید و بدوید ولی به گل ها صدمه نزنید.

دیدند جاهایی که بچه ها رو بردن و بچه ها اونجا بازی کردند، گل های اونجا هم با نشاط تر شدند و هم شاداب تر، و زود تر هم رشد کردند. نتیجه ی تحقیقات شون رو به دولت هلند اعلام کردند.

هلند بخشنامه ای رو داد به مهد کودک ها که هر مهد کودک موظف است هفته ای یک روز، مهد کودک رو تعطیل کنه و بچه ها رو ببره در مراکز پرورش گل و بچه ها اونجا بازی کنن. دوستان عزیز، چشم های ما اگه حالمون خوب باشه، دروازه ی انتقال انرژی مثبت است و اگر حالمون بد باشه، دروازه ی انتقال انرژی منفی است.

و اما چشم زخم چیست؟

وقتی ما از درون حالمون خراب و از بیرون می خوایم نشون بدیم حالمون خوبه، نتیجه چیزی میشه به نام چشم زخم! مثلا: من یه نوزاد دارم، هر چی میدم میخوره، لپ از لپ دونش نمیزنه بیرون! مثل آدم های استخونی. میرم خونه فامیل. اون ها یه نوزاد دارن هم سن نوزاد من، ولی لپش مثل دو تا هلو! اونم از این هلو زعفرونی ها! میرم لپش رو میکشم و میگم "تپل مپل عمو چطوره؟" ولی تو دلم میگم "بچه بترکی! چی میدن تو میخوری!

وقتی از درون حالتون بد باشه و از بیرون بخواید نشون بدید که حالتون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنن.

من 20 ساله کارمند یک اداره ام. همین جور کارمند موندم. پسر عموم 5 ساله اومده توی اون اداره استخدام شده. پسر عموی من پارتی داره توی اون اداره و بعد از 5 سال بهش حکم "معاون مدیر کل" دادن! من 20 ساله اونجام ولی هنوزم کارمندم! از این گل ها دیدین که انقدر بزرگه که آدم پشتش دیده نمیشه! یه دونه از اون گل ها میخرم و میرم دم در اتاق پسر عمو، در میزنم میگم:

"پسر عمو مبارکه! حقت بود! لیاقتش رو داری! خدا رو شکر یکی از خاندان ما به جایی رسید!"

تو دلم دارم چی میگم؟ "بمیری الهی! حق من رو خوردی!"

زمانی که از درون حال مون خراب و از بیرون میخوایم نشون بدیم که حال مون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنه و اون انرژی منفی یه اتفاقاتی رو رقم می زند که ما بهش میگیم "چشم زخم"!

دوستان چشم خیلی قدرتمند است. مرتاض ها یه کارایی می کنن با چشم! مثلا با چشم به قطاری که داره با سرعت 80 کیلومتر میره نگاه می کنن و قطار یه دفعه متوقف میشه!  این توقف ناگهانی قطار هم چشم زخم است!

پس چشم زخم وجود داره برای رفع این چشم زخم چه بکنیم؟

بعضی ها میگن نعل اسب به خودت آویزون کن!

بعضی ها میگن عینک به خودت آویزون کن!

بعضی ها میگن نمک بزار تو جیبت!

بعضی ها ...

بعضی ها ...

بعضی ها ... 

و اما انرژی دست ها بیشترین مقدار انرژی در دست ها است. بیشترین مقدار انرژی رو اول دست ها دارن و بعد چشم ها. تا به حال کسانی رو که انرژی درمانی می کنن دیدید؟ با چی انجام میدن؟ با دست.

چرا؟

چون بیشترین مقدار انرژی در کف دو دست است.ما وقتی یه جایی از بدن مون درد می گیره، روش دست میزاریم و بعدش هم درد مون آروم میشه.

در حقیقت خودمون داریم به خودمون انرژی میدیم، بدون اینکه متوجه بشیم!  در آمریکا یه عده نوزادانی رو انتخاب کردن و به مادرها شون گفتن که روزانه حداقل 20 دقیقه این بچه ها رو نوازش کنید.

بچه هایی که نوازش میشدن، نفخ شکمشون، بی تابی هاشون، چیزهایی که بچه های کوچک رو در این سن اذیت میکنه و باعث گریه شون میشه، به شدت کمتر از بقیه بچه ها شد!

دوستان بچه هایی که زود به دنیا میان رو میگن "نارس" و این بچه ها رو میزارن توی دستگاه تا به رشد مطلوبی برسن و زنده بمونن. اما متاسفانه بیشتر این بچه ها می میرند!

در آمریکا تحقیق جالبی شد، از مادران بچه های نارس خواستند که روزانه در کنار محفظه ی شیشه ای قرار بگیرند و از سوراخ هایی که در محفظه وجود داره سر و بدن بچه شون رو نوازش کنن.

نتیجه تحقیق نشون داد که مرگ و میر بچه های نارسی که توسط مادرشون نوازش میشدن فوق العاده کمتر از بچه های نارسی بود که نوازش نمی شدند!

چرا؟

چون این بچه ها انرژی مثبت رو از طریق دست های مادرانشون دریافت می کردن. و این قضیه به صورت کاملا علمی اثبات شده که نوازش سر کودکان در رشد مغز اون ها شدیدا تاثیر مثبت دارد.

پس لطفا بچه ها و عزیزان تون رو نوازش کنید!

ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟


یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد

او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟

دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم

اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.

او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟

باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟

او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد

بعد آنها را برداشت و گفت:

مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟

بازهم دستها بالا بودند

سپس گفت:

هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید

چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.

اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم

و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .

و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم

اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.

شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.

کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار

شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.

ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید

ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟

هیچ وقت فراموش نکنید که شما اشرف مخلوقات هستید

ثروتمندتر از بیل گیتس


از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟

گفت: بله فقط یک نفر.

- چه کسی؟

- سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در  نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

گفتم: آخه من پول خرد ندارم!

گفت: برای خودت! بخشیدمش!

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.

گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!

 پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.

 به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید.

بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه  میفروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛

از او پرسیدم: منو میشناسی؟

گفت: بله! جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟

گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.

گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.

جوان پرسید: چطوری؟

- هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.

(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)

جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟

- هرچی که بخواهی!

- واقعاً هر چی بخوام؟

بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.

جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!

گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟

گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.

پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟

جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو  بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!

بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست...

اصل 10-90

اصل 90/10 را کشف کنید

این اصل، زندگی شما را دگرگون خواهد کرد

(یا حداقل، روش شما در عکس‌العمل به مسائل را متحول خواهد کرد)

این اصل چیست؟

10% از زندگی، آن چیزی است که برای ما اتفاق می‌افتد.

و 90% از زندگی را خود شما با واکنش‌هایتان به امور تعیین می‌کنید.

این یعنی چه؟

یعنی

ما واقعا بر 10% از اتفاقاتی که برایمان می‌افتد هیچ کنترلی نداریم.

ما نمی‌توانیم ماشین در حال سقوطی را از سقوط کردن بازداریم.

هواپیما ممکن است دیر برسد و تمام زمان‌بندی‌های ما را به هم بریزد.

یک راننده دیگر ممکن است ما را در ترافیک اسیر کند.

ما بر این 10% هیچ کنترلی نداریم.

اما، 90% دیگر، فرق دارند.

90% بقیه را "شما" تعیین می‌کنید.

چگونه؟

با عکس‌العمل‌هایتان.

چراغ خطر را شما کنترل نمی‌کنید.

اما، شما می‌توانید واکنش خود را به آن کنترل کنید.

اجازه ندهید مردم شما را احمق فرض کنند.

"شما" می‌توانید واکنش‌های خود را کنترل نمایید.

اجازه بدهید مثالی بزنم :

شما با خانواده‌تان در حال صرف صبحانه هستید.

دست دخترتان به فنجان قهوه می‌خورد و فنجان روی لباس کار شما می‌ریزد.

شما روی این اتفاق، هیچ کنترلی ندارید.

بعد چه اتفاقی می‌افتد؟

این، با واکنش شما تعیین می‌شود.

شما فریاد می‌زنید.

دخترتان را به خاطر ریختن قهوه، با خشونت سرزنش می‌کنید.

او شروع به گریه می‌کند.

بعد از سرزنش دختر، رو به همسرتان کرده و

او را به خاطر گذاشتن فنجان نزدیک لبه میز

مواخذه می‌کنید.

و یک درگیری لفظی پیش می‌آید.

با عصبانیت، به طبقه بالا رفته و لباستان را عوض می‌کنید.

به طبقه پایین برگشته، و دخترتان را می‌بینید که در حالیکه گریه می‌کند،

مشغول تمام کردن صبحانه‌اش است تا برای رفتن به مدرسه حاضر شود. او از سرویس مدرسه هم جا می‌ماند.

همسرتان رفته، چون باید زودتر سر کارش می‌رسید.

شما به سوی ماشین می‌دوید تا سریع‌تر دخترتان را به مدرسه برسانید.

چون دیر شده، با سرعت 70 کیلومتر در ساعت، در جایی که حداکثر سرعت مجاز، 50 کیلومتر بر ساعت است می‌رانید

با 15 دقیقه تاخیر و پرداخت 60 دلار جریمه،

به مدرسه می‌رسید.

دختر شما، بدون خداحافظی، پیاده شده و به طرف ساختمان مدرسه می‌رود.

پس از رسیدن به محل کار، و با 20 دقیقه تاخیر،

متوجه می‌شوید که کیفتان را جا گذاشته‌اید.

امروز بسیار بد شروع شد. این‌طور که پیش می‌رود، به نظر می‌رسد بدتر و بدتر شود.

به هرحال منتظر می‌مانید تا به خانه برسید.

و به خانه که می‌رسید، متوجه اشکالی در رابطه همسر و

دخترتان با خود می‌شوید.

چرا؟

به خاطر رفتاری که صبح انجام دادید.

الف) آیا قهوه باعث شد؟

ب) آیا دختر کوچک باعث شد؟

ج) آیا پلیس باعث شد؟

د) آیا "شما" باعث شدید؟

جواب، گزینه " د" است.

شما هیچ کنترلی بر اتفاقی که برای فنجان قهوه افتاد نداشتید.

اما چگونگی واکنش شما در آن 5 ثانیه

باعث پدید آمدن آن روز بد شد.

این چیزی است که آن روز، می‌توانست و می‌باید اتفاق می‌افتاد:

قهوه روی لباس شما می‌ریزد.

دخترتان بغض می‌کند.

شما به ملایمت می‌گویید:

"اشکالی نداره عزیزم، فقط از این به بعد بیشتر دقت کن"

سریع، یک حوله برمی‌دارید و به اتاق بالا می‌روید، لباستان را عوض می‌کنید.

کیفتان را برمی‌دارید، می‌روید طبقه پایین. از پشت پنجره، دخترتان را می‌بینید که سوار سرویس مدرسه‌اش می‌شود.

او برمی‌گردد و برای شما دست تکان می‌دهد.

شما 5 دقیقه زودتر، با سلامی شادمانه به همکاران، از راه می‌رسید.

تفاوت را احساس می‌کنید؟

دو سناریوی متفاوت

هر دو با یک شروع

و هر کدام، با پایانی متفاوت

چرا؟

به خاطر نوع واکنش شما.

شما، واقعا بیش از 10% بر چیزی که

در زندگی‌تان اتفاق افتاد، کنترل نداشتید.

90% بقیه، با واکنش شما مشخص شده است.

در اینجا چند روش برای به کار بستن اصل 90/10 را می‌آوریم:

اگر کسی، علیه شما چیزی گفت،

مانع نشوید.

اجازه بدهید آتش حملاتش خاموش شود.

شما نباید اجازه بدهید که نظرات منفی

روی شما تاثیر بگذارد.

و بهترین عکس‌العمل را انجام دهید تا روزتان خراب نشود.

یک عکس‌العمل اشتباه، ممکن است منجر به از دست دادن یک دوست،

اخراج شدن، یا به شدت عصبی‌شدن شود.

اگر کسی در ترافیک راه شما را ببندد، عکس‌العمل شما چیست؟

آیا تعادلتان را از دست می‌دهید؟

یا به فرمان می‌کوبید؟ (یکی از دوستان خود من، فرمانش به همین خاطر کج شده بود)

آیا ناسزا می‌گویید؟ یا آمپر می‌چسبانید؟

چه کسی نگران است اگر شما 10 ثانیه دیرتر به سر کار برسید؟

چرا اجازه می‌دهید ماشین‌های دیگر باعث شوند رانندگی شما خراب شود؟

اصل 90/10 را به خاطر بیاورید،

و اصلا نگران نباشید.

به شما گفته‌اند که شغلتان را از دست خواهید داد.

چرا آزرده و بی‌خواب شده‌اید؟

این مشکل حل خواهد شد.

این انرژی و وقتی که صرف نگرانی می‌کنید را

صرف یافتن یک کار جدید کنید.

هواپیما تاخیر دارد. و این باعث می‌شود که زمانبندی امروز شما فشرده‌تر شود.

چرا ناراحتی خود را سرِ خدمه پرواز خالی می‌کنید؟

او بر آنچه پیش می‌آید، کنترلی ندارد.

از زمانتان برای مطالعه، یا شناختن بقیه مسافران استفاده کنید. چرا عصبانیت؟

این کار، وضع را خراب‌تر خواهد کرد.

اکنون شما اصل 90/10 را می‌دانید.

آن را به کار بگیرید تا از نتایج آن شگفت‌زده شوید.

امتحان آن ضرری ندارد.

اصل 90/10 فوق‌العاده است.

افراد اندکی این اصل را می‌دانند و آن را به کار می‌گیرند.

نتیجه؟

خودتان آن را به چشم خواهید دید!

میلیون‌ها انسان از مهار نکردن استرس،

بلایا، مسائل و سردرد

رنج می‌برند.

همه ما باید اصل 90/10 را درک کرده،

و آن را به کار ببریم.

آن اصل می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد!

فقط نیروی اراده لازم است تا خود را مجاب کنیم

و تمرین بیشتری داشته باشیم.

به طور قطع، هر کاری که ما انجام می‌دهیم، بخشیدن، صحبت کردن، یا حتی فکر کردن، مانند بومرنگ هستند

چون آنها به سوی ما بازمی‌گردند ...

اگر می‌خواهیم چیزی دریافت کنیم، می‌بایست اول یاد بگیریم که ببخشیم ...

ممکن است با دستان خالی از دنیا برویم،

اما قلب ما از عشق لبریز خواهد بود ...

و کسانی که عاشق زندگی هستند نیز،

این احساس در قلبشان حک شده است.

با بکار گیری این اصل از زندگی لذت ببرید

ادامه مطلب ...

آی آزادی


آی آزادی! اگر روزی به سرزمین من رسیدی، با شادی بیا.  با چادر سیاه و تحجر نیا، با مارش نظامی و جنگ نیا، با آواز و موسیقی و رنگ بیا.  با تفنگ های بزرگ در دست کودکان کوچک بی خرد نیا، با گل و بوسه و کتاب بیا.  از تقوا و جنگ و شهادت نگو، از انسانیت و صلح و شهامت بگو.  برایمان از زندگی بگو، از پنجره های باز بگو،  دلهای ما را با نسیم آشتی بده، با دوستی  و عشق آشنایمان کن.  به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم، چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت.  به ما شان انسان بودن را بیاموز، به خدا ” خود” خواهیم رسید.

 آی آزادی ، اگر به سر زمین من رسیدی، بر قلبهای عاشق ما قدم بگذار، مهرت را در دلهای ما بیفکن تا آزادگی در درون ما بجوشد و تو را با هیچ چیز دیگری تاخت نزنیم.  با هر نفس یادمان بماند که تو از نفس عزیز تری!  بدانیم که آزادی یک نعمت نیست، یک مسولیت است.  به ما بیاموز که داشتن و نگهداشتن تو سخت است!  ما را با خودت آشنا کن، ما از تو چیز زیادی نمی دانیم.  ما فقط نامت را زمزمه کرده ایم.  ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم.  ای نادیده ترین!  اگر آمدی با نشانی بیا که تو را بشناسیم .

هان!  آی آزادی، اگر به سرزمین ما آمدی، با آگاهی بیا.  تا بر دروازه های این شهر تو را با شمشیر گردن نزنیم، تا در حافظه ی کند تاریخ نگذاریم که  تو را از ما بدزدند، تا تو را با بی بند و باری و هیچ بدل دیگری اشتباه نگیریم.

 آخر می دانی؟  بهای قدمهای تو بر این خاک خون های خوب ترین فرزندان این  سرزمین بوده است.  بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست.

پس این بار با آگاهی بیا.  با آگاهی.  با آگاهی. با قلب پاک یک انسان

اعتماد

در هر رابطه ای اعتماد بسیار با اهمیت است. وقتی اعتماد از بین برود رابطه به پایان خواهد رسید . فقدان اعتماد به سوء ظن می انجامد، سوء ظن باعث خشم و عصبانیت میشود ، خشم باعث دشمنی می شود و این دشمنی  منجر به جدائی. یک تلفنچی یکبار بمن می گفت - شخصی به من تلفن کرد. من هم گوشی را برداشتم و گفتم "واحد خدمات عمومی. بفرمائید". شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند.. او دوباره گفت - واحد خدمات  عمومی. بفرمائید وقتی که دیگر می خواست گوشی را بگذارد صدای زنی را شنید که می گفت -آه، پس اونجا واحد خدمات عمومی است. معذرت می خواهم، من این شماره را  در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است" بدون اعتماد دوطرفه، فکرش را بکنید که اگر تلفنچی بجای گفتن "واحد خدمات عمومی" گفته بود "الو" چه اتفاقی می افتاد!    

کسی را با انگشت نشانه نگیرید مردی به پدر همسرش گفت : عده  بی شماری شما را بخاطر زندگی زناشوئی موفقی که دارید تحسین می کنند. ممکن است راز این موفقیت را به من بگوئید؟ پدر با لبخندی پاسخ داد -هرگز همسرت را بخاطر کوتاهی هایش یا اشتباهی که کرده مورد انتقاد قرار نده. همواره این فکر را در یاد داشته باش که او بخاطر کوتاهی ها و نقاط ضعفی که دارد نتوانسته شوهری بهتر از تو پیدا کند. همه ما انتظار داریم که دوستمان بدارند و به ما احترام بگذارند. بسیاری از مردم می ترسند وجهه خود را از دست بدهند. بطور کلی، وقتی شخصی مرتکب اشتباهی می شود به دنبال کسی می گردد تا تقصیر را به گردن او بیندازد. این آغاز نبرد است.. ما باید همیشه به یادداشته باشیم که وقتی انگشتمان را بطرف کسی نشانه می رویم چهار انگشت دیگر خود ما را نشانه گرفته اند. اگر ما دیگران را ببخشیم، دیگران هم از خطای ما چشم پوشی می کنند. می خواهید رابطه ای بی نقص داشته باشید؟

شخصی به یکی از مؤسسات همسریابی مراجعه کرد و گفت: - من به دنبال یک همسر می گردم. لطفاً به من کمک کنید تا همسر مناسبی پیدا کنم. مسئول مربوطه پرسید  لطفاً خواسته های خودتان را بگوئید خوشگل،مؤدب، شوخ طبع، اهل ورزش، با معلومات، خوب برقصد و بخواند. مایل باشد در تمامی ساعاتی از  روز که در خانه هستم و بیرون نرفتم منو سرگرم کند  .. وقتی به همدم احتیاج دارم برای من داستان های جالبی تعریف کند و هر وقت که خواستم استراحت کنم ساکت باشد مسئول مؤسسه با دقت به حرفهای او گوش کرد و در پاسخ گفت فهمیدم. شما به تلویزیون احتیاج دارید

مثلی هست که می گوید زوج بی نقص از یک زن کور و یک مرد کر درست شده است، زیرا زن کور نمی تواند خطاهای شوهر را ببیند و مرد کر قادر به شنیدن غرغرهای زن نیست. بسیاری از زوجها در مراحل اول آشنائی  کور و کر هستند و رؤیای یک رابطه بی نقص را می بینند. بدبختانه، وقتی هیجانهای اولیه فرو می نشیند، بیدار می شوند و متوجه می شوند که ازدواج به معنی بستری از گلهای رُز نیست. و کابوس آغاز می شود.  

زورگوئی نکنید

بسیاری از روابط به این دلیل گسسته می شوند که یک طرف می خواهد به طرف دیگر زور بگوید و یا توقع زیادی دارد. مردم فکر می کنند که عشق بر هر چیزی پیروز می شود و همسرشان می تواند عادات بد خود را بعد از ازدواج ترک کند. عملاً، اینطور نیست. یک ضرب المثل چینی می گوید "تغییر شکل دادن یک کوه یا یک رودخانه آسانتر از تغییر دادن شخصیت یک انسان است" دگرگونی آسان نیست. بنابراین، توقع زیادی برای تغییر دادن شخصیت همسر منجر به دلخوری و ناخوشنودی می گردد. تغییر دادن خود و کمتر کردن انتظارات درد کمتری دارد.   

 برداشت شخصی

تک تک مردم برداشت های مختلف دارند. گوشتی که یکنفر با لذت می خورد برای دیگری زهر است. زن و شوهری یک خر از بازار خریدند. در راه یک پسر بچه گفت چقدر احمقند. چرا هیچکدام سوار خر نشده اند؟ وقتی این حرف را شنیدند زن سوار بر خر شد و مرد در کنار آنها براه افتاد. کمی بعد پیرمردی آنها را دید و گفت  مرد رئیس خانواده است. چطور زن می تواند در حالی که شوهرش پیاده راه می رود سوار خر شود؟ زن با شنیدن این حرف فوراً از خر پیاده شد و جای خود را به شوهرش داد. لحظاتی بعد با پیرزنی مواجه شدند. پیر زن گفت عجب مرد بی معرفتی. خودش سوار خر می شود و زنش پیاده راه می رود مرد با شنیدن این حرف بسرعت به زنش گفت که او هم سوار خر شود. بعد به مرد جوانی برخوردند. او گفت خر بیچاره، چطور می توانی وزن این دو را تحمل کنی. چقدر به تو ظلم می کنند! زن و شوهر با شنیدن این حرف فوراً از خر پیاده شدند و خر را به دوش گرفتند.   ظاهراً راه دیگری باقی نمانده بود. بعداً، وقتی به پل باریکی رسیدند، خر ترسید و شروع به جفتک زدن کرد. آنها تعادلشان را از دست دادند و به رودخانه سقوط کردند. هیچوقت ممکن نیست که همه شما را بستایند، و یا لعنت کنند. هیچگاه نه در گذشته، نه در حال حاضر و نه در آینده چنین اتفاقی نخواهد افتاد. بنابراین، اگر وجدان راحتی داری از حرف دیگران زیاد دلخور نشو.    

حرف درست یک ضرب المثل چینی می گوید " یک حرف می تواند ملتی را خوشبخت یا نابود  کند". بسیاری از روابط به دلیل حرفهای نابجا گسسته می شوند.. وقتی یک زوج خیلی صمیمی می شوند دیگر ادب و احترام را فراموش می کنند.. ما بدون توجه به اینکه ممکن است حرفی که می زنیم طرف را برنجاند هرچه می خواهیم می گوئیم.

یکی از دوستان و همسر میلیونرش از کارگاه ساختمانی بازدید می کردند. یک کارگر که کلاه ایمنی به سر داشت آن زن را دید و فریاد زد - مرا به یاد میاوری؟ من و تو در دوران دبیرستان با هم دوست صمیمی  بودیم در راه بازگشت به خانه شوهر میلیونر به طعنه گفت شانس آوردی که با من ازدواج کردی. وگرنه زن یک عمله و کارگر شده بودی   همسر پاسخ داد :  بر عکس تو باید قدر ازدواج با من را بدانی. وگرنه اون الان  میلیونر بود ، نه تو در اکثر مواقع چنین بگو مگوهایی تخم یک رابطه بد را می کارد. مثل یک تخم مرغ شکسته، که دیگر نمی توای آن را به شکل اول در بیاوری    

صبور باش

این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده. مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و کیف کند. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود را دید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند. مرد بطرف پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با چکش دستهای پسر بچه را برای تنبیه او خرد و خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند. هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دستهایش را دید با حالتی مظلوم پرسید -  انگشتان من کی در میان؟

پدر به خانه برگشت و خودکشی کرد.  

دفعه دیگری که کسی پای شما را لگد کرد و یا خواستید از کسی انتقام بگیرید این داستان را به یاد آورید. قبل از آنکه با کسی که دوستش می دارید صبر خود را از دست بدهید کمی فکر کنید. وانت را می شود تعمیر کرد. انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان ترمیم کرد. در بسیاری از موارد ما تفاوت بین شخص و عملکرد او را متوجه نمی شویم. ما فراموش می کنیم که بخشیدن با عظمت تر از انتقام گرفتن است. مردم اشتباه می کنند. ما هم مجاز هستیم که اشتباه کنیم. ولی تصمیمی که در حال عصبانیت می گیریم تا آخر عمر دامان ما را می گیرد.    

 درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است"

فلسفه اخلاق...


امشب داشتم یه مطلب فلسفی رو مرور می کردم. بذارین از زبون یه فیلسوف به اسم دکتر پیتر سینگر براتون نقل کنم.

دکتر سینگر در حالی که در خیابون شماره 5 نیویورک قدم می زنه (یکی از با کلاس ترین منطقه های آمریکا) می رسه به یه کفش فروشی. پشت ویترین کفش فروشی تعدادی کفش می بینه که قیمت هر کدومشون از مبلغ اجاره خونه ی یک فرد عادی آمریکایی بیشتره.

دکتر سینگر می گه: "سی سال پیش یه مقاله نوشتم که در اون مقاله یک سوال ساده مطرح کرده بودم: تصور کنین دارین از کنار یه برکه رد می شید و عمق آب برکه تا زانو یا کمر شماست. در همین حین متوجه می شید که بچه ای در آب برکه در حال دست و پا زدن و غرق شدن هست. شما به اطراف نگاه می کنید و متوجه می شید که پدر و مادر بچه یا هیچ کس دیگری برای نجاتش حضور نداره و فقط شما هستین که می تونین جون این بچه رو نجات بدین. البته برای نجات دادن بچه هیچ خطری شما رو تهدید نمی کنه. تنها مشکل شما اینه که یه جفت کفش بسیار ارزش مند پاتون هست (با اشاره به کفش های پشت ویترین)." و اگر اقدام به نجات بچه بکنید، کفشتون از بین می ره."

سینگر می گه: "خوب، واضحه هر موقع این مثال رو برای مردم می زنم، همه بلافاصله می گن: اینجا دیگه کفش ها مهم نیست. وظیفه ی هر کسی هست که این بچه رو نجات بده. این واضحه"

و من در جواب می گم: بسیار خوب، با شما موافقم. بیاین یک لحظه بیشتر فکر کنیم؛ در دنیای امروز، می دونین که اگر به قیمت این کفش ها (پشت ویترین) به سازمان های جهانی حمایت از فقرا کمک کنین، و یا حتی خودتون مبلغ رو به دست یک کودک فقیر برسونین، می تونین جون یک یا چند بچه رو نجات بدین. همون طور که می دونین سالیانه هزاران کودک به دلیل مشکلات پیش پا افتاده مثل نداشتن آب آشامیدنی جون خودشون رو از دست می دن. به جای خریدن این کفش شما می تونین جون یک بچه رو نجات بدین."


و دکتر سینگر ادامه می ده: "و به همین دلیل من دوست دارم در خیابون شماره 5 نیویورک قدم بزنم و درمورد فلسفه اخلاق فکر کنم.

به این دلشوره محکومم


در زندگی تا می توانی به کوش، گفتار و به ویژه رفتارت، بازگوی آن چه هستی باشد و نه آن چه می

 خواهی باشی.

شاید باور نکنی همان ها که دوست شان داری و برای شان نقاب میزنی، پشت نقاب را، هرچه که باشد،

 بیش از روی آن ستایش می کنند.

برای صداقت و صمیمیت جانشین خوبی وجود ندارد.

می دانی فریب و ریا از کجا پا گرفت؟

درست از لحظه یی، که کسی در جایی، از عرضه ی واقعیت وجودش به دیگران گریخت و جای اش را

 داد به صحنه سازی و نقش بازی.

دیگران هم درعوض، چهره دگرگون کردند و به بازی گری رو آوردند.

و شد آن چه که نمی بایست بشود.

با موج حرکت نکن!

مراقب باش! دستی که به سوی عزیزی دراز می کنی، همان دستی است که پس می گیرد.

هرچه به کاری، بارش را درو می کنی.

حاصل دوری

من چقد خوشبختم که به او دل دادم


بی هراس و تردید ، باورش می دارم


چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد


گله هایی می کرد که توانم کم کرد


دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد


که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد


آن همه شادابی ، از وجودش دست شست


نا امیدی و درد ، روح او را آشفت


گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی


حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی


یعنی او تا این حد به دل من دل بست


که به روی هر کس راه عشقش را بست


حاصل این دوری ، باور قلبم بود


قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود