منشأ بعضی اشکالات، گاهی انسان گمان میکندکه دیگران همیشه خوش و خودش گرفتار است.بایدبه این ضربالمثل تمسک کردکه میگویندآواز دُهُل ازدورخوش است.اگر نزدیک زندگی هر کس بشوی میبینی که او هم مثل، شما ناراحتیها و مشکلاتی دارد
زن و شوهر باید بدانند همانطوری که یک سری امور می توانند سطح صمیمیت وعلاقه زوجین را به یکدیگر افزایش دهند، امور دیگری هم هستند که باعث از بین رفتن علاقه بین آنان به هم می شوند، از جمله می توان گفت:
1-رعایت نکردن موازین اخلاقی: از مهم ترین زمینه های ایجاد کدورت و از بین رفتن علاقه میان زن و شوهر، رعایت نکردن اخلاق اسلامی و انسانی در زندگی است. رفتارهایی از قبیل: توهین و بی حرمتی به یکدیگر، تندی، بد ربانی، پرخاشگری، کینه توزی، طعنه، و کنایه زدن و نداشتن روحیه عفو و گذشت و...
در مقابل، رعایت اخلاق، خوش زبانی، و احترام متقابل، علاقه زن ومرد را به یکدیگر افزایش می دهد.
2- جر وبحث مداوم: دومین زمینه کاهش محبت میان زن و شوهر، بگو مگوهای مداوم در مورد مساىٔل مختلف و شاید بهتر باشد گفت: چیز های بی ارزش و بیهوده است، که در آخر هم به تفاهم و نتیجه مشخصی هم نمی رسند.
امام هادی (علیه السلام) می فرمایند: گفتگوهای خصوصمت آمیز، دوستی های دیرین را از بین می برد و پیوند های محکم را زاىٔل می کند و کم ترین نکته موجود در این جدال ها آن است که هر یک از طرفین می خواهد بر دیگری غلبه کند واین خود، مایه ی اصلی افتراق وجدایی است.
پس زن و شوهر باید بدانند که جر و بحث بیهوده به هیچ وجه در زندگی آنها اثر خوبی نخواهد گذاشت و آرامش و نشاط زندگی را خواهد گرفت.
3- نگاه به نامحرم: ازعوامل مهم دیگر که در کاهش مهر و علاقه ی زن و شوهر بی تاثیر نیست و کوتاهی در این زمینه متاسفانه مشکلات زیادی به بار می آورد، مساله نگاه کردن به نامحرم است. این نگاه آلوده، انسان را به سوی گناه و فساد خواهد کشید. و لطمه های شدیدی را به بنیان خانواده وارد می کند، دوستی ها و روابط نامشروع از همین نگاه کردن ها شروع می شود.
در روایات از نگاه کردن به نامحرم به شدت نهی شده است. به عنوان مثال پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: کسی که دیده خود را از حرام پر کند خداوند در روز قیامت دیده اش را از آتش پر خواهد کرد، مگر این که توبه کند و بازگردد.
برای استحکام وسعادت ونشاط بیشتر در کانون خانواده لازم است زن وشوهردر تصمیم گیری مربوط به زندگی مشارکت داشته باشند
4- کم رنگ شدن روابط جنسی در خانواده: یکی از عوامل مهم گرمی و صمیمت زوجین و داشتن بهترین آرامش در زندگی، رضایت آنان از روابط جنسی است، که کوتاهی در این مسىٔله برای برای بسیاری از خانواده ها مشکل ساز شده است. یقیناً می توان گفت: علاقه زن و شوهر به یکدیگر تا حدودی به کیفیت و میزان روابط جنسی آنان وابسته است. در صورتی که یکی از همسران (بیشتر زن) در این رابطه کوتاهی کند و طرف مقابل (غالبا مرد) از رابطه جنسی با همسرش ناراضی باشد، این امر به کاهش محبت و علاقه او به همسر، اختلاف و درگیری در خانواده و گاه طلاق منجر می شود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): برای زن، شایسته نیست بخوابد مگر اینکه خود رابه شوهر عرضه کند.
5- کنار گذاشتن همسر در تصمیم گیری ها: برای استحکام و سعادت و نشاط بیشتر در کانون خانواده لازم است زن و شوهر در تصمیم گیری مربوط به زندگی، از قبیل: مسائل مالی، مسافرت ها، ازدواج فرزندانشان و... مشارکت داشته باشند و با هم فکری و با در نظر گرفتن مصلحت خانواده تصمیم بهتری را بگیرند، طبیعی است با این روند خودمحوری در زندگی معنی نخواهد داشت و میزان علاقه و صمیمیت بین خانواده خصوصا بین زن وشوهر بیشتر خواهد شد.
زن بازتابی از رفتارِ مَردش است. اگر شما زنی را تا نقطۀ جنون دوست بدارید، او هم به همان مجنون تبدیل خواهد شد.
منبع: کتاب عشق و محبت در زندگی، نویسنده مجتبی حیدری، ص28 و 29،
این اشکال، که گاه به این صورت مطرح میشود: «اگر خدا عادل است ناگواریها چرا؟» بیش از دهها جواب دارد که به منزله دسته کلید است و با هر کلید، قفل یا قفلهایی باز میشود. ما به برخی از آنها اشاره میکنیم: 1. قضاوت عجولانه قضاوت ما عجولانه است ما فقط خود را در نظر میگیریم؛ آن هم در زمان خاص. میگوییم: چرا فلان حادثه رخ داد یا چرا جنگ شد و ... و حال آنکه نه تنها خود ما ملاک هستیم و نه تنها امروز ما؛ چه بسا حادثهای برای یک فرد مضر باشد؛ اما در جمع برای جامعه نافع باشد و یا حادثهای در یک زمان، ناراحت کننده باشد؛ ولی با در نظر گرفتن آینده و نتایج آن، نافع باشد. به عبارت دیگر: ما از وقایع عکس میگیریم و قضاوت میکنیم. حال آنکه باید از حوادث فیلم گرفت اول و آخر و نتایجش را در نظر گرفت و آن وقت قضاوت کرد. قرآن میفرماید: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛[بقره/216] «یعنی چه بسا از چیزی کراهت دارید، ولی آن برای شما بهتر است و چه بسا چیزی را دوست دارید، ولی آن برای شما بدتر است. خدا میداند و شما نمیدانید.» 2. نتیجه عملکرد خود ناگواریها معمولاً به دست خود ماست قرآن میفرماید: ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُم؛[شوری/30] «آنچه را که به شما از بدیها می رسد به سبب آن کارهایی است که انجام دادهاید.» مثلا در روایت است: «رُبَّ حَرْفٍ جَلَبَ حَتْفاً؛[1] چه بسا حرفی که باعث مرگ ناگهانی میشود.» و در روایت دیگری آمده است: «رُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبتْ نِعَمة؛[2] چه بسا حرفی که باعث سلب نعمتی میشود.» میگوییم: در امور طبیعی، دانستن و ندانستن دخالت ندارد. شما اگر دست به سیم برق بگذاری برق میگیرد؛ چه بدانی در او برق است و چه ندانی. 3. مقتضای حکمت الهی حکمت خداوند، عطای او را محدود میکند. گاهی میگویند چرا فلانی زیاد دارد من کم دارم، خدا که قدرت دارد به من بدهد، چرا نمیدهد؟ جوابش این است که خدا قدرت دارد؛ ولی مصلحت نمیداند. شما هم بر خیلی از کارها قدرت دارید؛ ولی انجام نمیدهید؛ چون مصلحت نمیدانید؛ مثلا برای شکستن شیشه قدرت دارید؛ ولی انجام نمیدهید یا قدرت دارید 10/000 تومان کبریت بخرید؛ ولی انجام نمیدهید چون مصلحت نمیدانید و ... . خدا هم قدرت دارد به شما صدها میلیون تومان بدهد؛ ولی مصلحت نمیداند. قرآن میفرماید: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الأَرْضِ وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیر[شوری/27] «اگر خدا روزی بندگانش را (بیش از حد) وسعت دهد هر آینه طغیان میکنند در زمین و ... .» پس حکمت خداوند، عطای او را محدود میکند.» 4. آزمایش حوادث و ناگواریها برای آزمایش است قرآن میفرماید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ؛[عنکبوت/2] «آیا مردم گمان میکنند همینکه گفتند ایمان آوردیم رها میشوند و ما آنها را امتحان نمیکنیم؟!» در آزمایش چند بحث است: الف) چرا خدا ما را آزمایش میکند؟ خداوند ما را میآزماید تا به خودمان ثابت کند چگونه هستیم؛ وانگهی در آزمایش قوهها و استعدادها به مرحله ظهور و فعلیت میرسد و انسان بر اثر اعمال، مستحق ثواب یا عقاب میشود. امام علی(ع) میفرماید: «لِتَظْهَرَ الأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَاب؛[3] (خداوند امتحان میکند) تا کارهای بندگان ظاهر شود و به واسطه آن کارها، مستحق ثواب یا عقاب شوند.» ب) مواد امتحانی چیست؟ ترس، گرسنگی، گرفتن مال و فرزند و... ج) مردم در برابر آزمایش چند گروهاند؟ چهار گروه: 1. جیغ میزنند و بیتابی میکنند؛ 2. صبر میکنند؛ 3. شکر میکنند؛ 4. تقاضا میکنند. د) چه کنیم که در آزمایشها پیروز شویم؟ یادآوری چند نکته لازم است: 1. توجه به تاریخ گذشتگان، که آنها هم مشکلاتی داشتهاند. موقعی که به پیامبر خیلی فشار وارد میشد، خداوند به او خطاب میکرد: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل؛[احقاف/35] «صبر کن همانگونه که پیامبران اولوالعزم صبر کردند.» 2. توجه به اجر الهی، مقاومت انسان را زیاد میکند. 3. توجه به اینکه زیر نظر است و خدا او را میبیند استقامت انسان را در مشکلات زیاد میکند. امام حسین(ع) هنگام شهادت علی اصغر در روز عاشورا فرمود: «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی، أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّه؛[4] تحمل این مصیبت بر من آسان است؛ زیرا خدا اینها را میبیند.» 5. دنیا برای چیست؟ دیدگاهها درباره دنیا باید تصحیح شود بعضی گمان میکنند دنیا کافه است. میگویند: چرا موز نیست، چرا پرتقال، کم است و ... . بعضی دیگر گمان میکنند دنیا استراحتگاه است. میگویند: چرا پشه میگزد، چرا عقرب میگزد، چرا مار نیش میزند و ... . ج) بعضی دیگر گمان میکنند دنیا عشرتکده است. میگویند چرا داغ دیدم، چرا زلزله شد، چرا سیل آمد و ... . در جواب اینها باید گفت: دنیا نَه کافه است و نَه استراحتگاه و نَه عشرتکده؛ بلکه میدان رشد است. در میدان رشد باید ناگواریها باشد، تا ناملایمتها نباشد رشد نیست، تا ملت ایران، ناگواریها را تحمل نکرده بود، از رشد و آزادی و استقلال خبری نبود. 6. معنای عدل چیست؟ منشأ بعضی اشکالات، نفهمیدن معنای عدل است. عدل، همه جا به معنای تساوی نیست؛ بلکه گاهی تساوی، ظلم است. اگر معلم به همه شاگردان، یک جور نمره بدهد به شاگردان درسخوان ظلم کرده است. به همین سبب بعضی از اهل لغت، عادل را اینگونه معنا کردهاند: الواضع کل شئ موضعه؛[5] یعنی کسی که هر چیزی را در جای خود قرار میدهد. بنابراین گاهی مقتضای عدالت، تفاوت است و در عالم خلقت بر اساس مصالحی تفاوت هست؛ ولی تبعیض نیست؛ یعنی دادهها ملاک امتیاز نیست؛ چناچه محرومیتها نقص نیست. امام رضا(ع) فرمود: «مَنْ لَقِی فَقِیراً مُسْلِماً فَسَلَّمَ عَلَیْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الْغَنِی لَقِی اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبَان؛[6] هر کس در ملاقات با فقیر مسلمان سلام کند به غیر سلامی که به شخص پولدار میکند، در قیامت، خدا را ملاقات خواهد کرد؛ در حالی که خداوند بر او غضبناک خواهد بود.» مساوات فقط در دو چیز است: 1. قانونگذاری؛ 2. اجرای قانون. اگر فرزند پیامبر هم دزدی بکند دستش قطع میشود. 7. آیا همیشه دیگران خوش هستند؟ گاهی انسان گمان میکند که دیگران همیشه خوش و خودش گرفتار است. باید به این ضربالمثل تمسک کرد که میگویند آواز دُهُل از دور خوش است. اگر نزدیک زندگی هر کس بشوی میبینی که او هم مثل، شما ناراحتیها و مشکلاتی دارد، گرچه ظاهر زندگیاش بیمشکل جلوه میکند. علی(ع)میفرماید: «ثُمّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا، عَقَابِیلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلامَتِهَا، طَوَارِقَ آفَاتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا، غُصَصَ أَتْرَاحِهَا؛[7] خداوند، فراخی روزیها را با سختیها و کمبودها همراه ساخته و سلامتیها را با تیرهای آفات و مرضها، و در بین خوشیها غصهها و ناراحتیها قرار داده است... .» خلاصه هر کس در زندگیاش خوشی، ناراحتی، سلامتی، مریضی، سختی، گشایش و ... را تجربه میکند. 8. نقایص همراه با کمالات غالباً هر نقصی با کمالی همراه است. خدا گر ز حکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری 9. رمز هماهنگی تفاوتها رمز هماهنگی است؛ زیرا تفاوتها نیازآفرین است. من نیاز به کفش کفاش دارم، هر دو نیاز به نان نانوا داریم، هر سه نیاز به علم دانشمند داریم و ... . بدینصورت جامعه تشکیل میشود و امری از امور جامعه به زمین نمیماند. اگر همه، نبوغ علمی ابوعلیسینا را داشتیم آیا کارگر، قصاب، بنا و ... پیدا میشد؟ مسلّماً نَه. پس تفاوتها رمز هماهنگی است. 10. تفاوت در رنگها و شکلها همراه با تفاوت در سلیقهها تفاوت در سلیقهها، تفاوت در رنگها و شکلها را جبران میکند؛ مثلا یک رنگ یا شکل را شخصی نمیپسندد، دیگری میپسندد و چه بسا عاشق او میشود و همین طور بر عکس. 11. رمز خداشناسی تفاوتها رمز خداشناسی است. اگر انسانها همه یک جور و یک شکل و یک رنگ خلق شده بودند، چقدر مفاسد پیش می آمد؛ مثلا دوست از دشمن شناسایی نمیشد. پدر، فرزند خود را از دیگری تشخیص نمیداد. همچنین فرزند، پدر و مادر خود را نمیشناخت، معاملات به طور نسیه انجام نمیگرفت و ... . 12. امکانات زیادتر همراه با مسئولیتهای بیشتر تفاوت در امکانات، همراه با تفاوت در مسئولیتهاست. مثال: 10 تومان به یک نفر دادهاند و از او 10 نان خواستهاند و به دیگری 5 تومان دادهاند و از او 5 نان خواستهاند. این ظلم نیست. قرآن میفرماید: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا ما آتاها؛[طلاق/7] «خدا انسان را تکلیف نمیکند مگر به مقداری که به او داده است.» هر که بامش بیش، برفش بیشتر. 13. پاکسازی روح گاهی ناگواریها برای تأدیب و پاکسازی روح است قرآن میفرماید:« وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِی إِلّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُون.؛[اعراف/94] و ما در هیچ شهر و آبادی پیامبری نفرستادیم مگر اینکه اهل آن را به ناراحتیها و تنگناها دچار ساختیم؛ شاید (به خود آیند) و تضرع کنند!» و در روایت آمده است: «إِنَّ الْبَلاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلأَنْبِیَاءِ دَرَجَة؛[10] بلا و گرفتاری برای ظالم، ادب و برای مؤمن، امتحان و برای انبیا درجه است.» 14. زنگ بیدار باش ناگواریها غرورشکن، و زنگ بیدار باش است. قرآن میفرماید: «نَّ الإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى؛[علق/6 و7] به درستی که انسان طغیان میکند، همینکه خود را بینیاز ببیند.» در روایت است اگر سه چیز نبود سر بنی آدم فرود نمیآمد: 1. مرض؛ 2. مرگ؛ 3. فقر.»[11] 15. شکوفایی استعدادها شکوفایی استعدادها در سایه ناگواریهاست. وقتی زلزله شد، بشر به فکر ساختن خانه ضد زلزله افتاد. وقتی سیل آمد بشر به فکر ساختن سیل بند، سد و غیره افتاد و اکنون اگر در جامعهای بر اثر سیاستهای استعمار، این کارها انجام نگرفت، تقصیر خود انسانهاست، نه تقصیر آفرینش. 16. دنیا با آخرت در جهانبینی الهی نباید دنیا را از آخرت جدا دانست. برای نمونه، خداوند در روز قیامت، اجرها و مقامهای زیادی به افراد معلول میدهد. چنین مردی عرض میکند. «خدایا! من که کاری انجام نداده بودم.» خطاب میرسد که صلاح ندانستیم در دنیا فلان نعمت را به تو بدهیم؛ مثلا تو را نابینا آفریدیم؛ چون چنین مصلحت میدانستیم. این اجرها و مقامها به سبب آن نعمتی است که به تو ندادیم. آن وقت شخص معلول، آرزو میکند که ای کاش! نعمتهای دیگر را هم نداشت تا اجر زیادتری نصیبش میشد. البته خداوند در دنیا به آنها چیزهایی داده است که به دیگران نداده است تا امورشان مختل نشود؛ مثلا نابینایان معمولاً از هوش و حافظة عجیبی برخوردارند و این امر، خیلی به آنها کمک میکند؛ ولی به هر حال در قیامت جبران میشود. ضمن اینکه برای دیگران هم درس عبرتی است که شکر خدا را به جای آورند. 17. مسئولیت جامعه و دولت از مسئولیت جامعه و دولت نباید غافل باشیم. دولت در جامعه اسلامی وظیفه دارد به افراد معلول کمک کند و از هر نظر اسباب رفاه آنان را فراهم سازد و از طرفی باید فرهنگ جامعه بالا برده شود تا نسبت به این افراد، بیاحترامی نشود. اکنون اگر افرادی به وظایف خود عمل نکردند و مشکلاتی در جامعه به وجود آمد آنان مقصرند و جامعه باید با آنها برخورد کند و این، تقصیر نظام آفرینش نیست. 18. مقتضای نظام حسابشده نظام حسابشده با داشتن فرمولهای دقیق نمیتواند خالی از ناگواری باشد. آجر و آهن، دارای فرمول خاص و استحکام خاصی است. اکنون اگر ساختمان بر اساس اسلوب صحیحی ساخته نشد و سقف بر سر انسان خراب شد و سر انسان شکست، نباید بگوید چرا؟ زیرا آهن دارای استحکام خاصی است. استخوان بدن هم یک مقدار استحکام دارد. اینکه انسان بگوید چرا سرم شکست، معنایش این است که یا آهن، آهن نباشد (پنبه باشد) و یا استخوان بدن ما استخوان نباشد (چدن باشد) و ... . 19. اجر فراوان اضافه حقوق، بسیاری از مشکلات را حل میکند. «افضل الاعمال احمزها؛[12] با فضیلتترین کارها مشکلترین آنهاست.» بنابراین خداوند در مقابل مشکلات و ناگواریها اجر میدهد و آن سختیها را جبران میکند. مثلاً در روایت است: «سَهَرُ لَیلَةٍ مِن مَرَضٍ أو وَجعٍ أفضَلَ وَ اَعظَمُ أجراً مِن عِبَادَةِ سِنَةٍ؛ بیداری یک شب به خاطر مریضی و یا درد، از عبادت یکسال برتر و افضل است.»[13] 20. نعمت در لباس نقمت گاهی نعمت در لباس نقمت است. امام حسن عسکری(ع)فرمود: «مَا مِنْ بَلِیَّةٍ إِلّا وَ لِلَّهِ فِیهَا، نِعْمَةٌ تُحِیطُ بِهَا؛[14] یعنی هیچ بلایی نیست، مگر آنکه خداوند، نعمتی را در آن قرار داده است.» اگر انسان، صحیح برخورد کند، همان بلا برایش نعمت میشود. چنانجه امام خمینی شهادت حاج آقا مصطفی را از الطاف خفیّه الهی نامیده بود؛[15] یعنی ظاهرش مرگ است و ناگواری، اما باطنش لطف است، همینطور هم شد؛ زیرا همین حادثه، سرآغاز انقلاب اسلامی ایران شد و تحولی در جامعه بشری ایجاد کرد. پس اگر انسان با هر ناگواری، صحیح برخورد کند، همان ناگواری برای او نعمت و باعث کمال میشود.
اگر گفته شود: ما بعضی از کارها را انجام میدهیم و نمیدانیم آن کار باعث عذاب و بلا میشود.
علی(ع) میفرماید: «فَتَامُّ الرُّوَاءِ، نَاقِصُ الْعَقْلِ وَ مَادُّ الْقَامَةِ، قَصِیرُ الْهِمَّةِ وَ زَاکِی الْعَمَلِ، قَبِیحُ الْمَنْظَرِ وَ قَرِیبُ الْقَعْرِ، بَعِیدُ السَّبْرِ؛[8] گروهی سیمای زیبایی دارند، ولی عقلشان کامل نیست. بعضی قامتشان بلنداست، ولی همتشان کوتاه و بعضی عملشان نیک است، ولی ظاهرشان زیبا نیست و گروهی جسمشان کوچک است، ولی فکرشان عالی است (تیزبین هستند) .» پس اینگونه نیست که یک شخص، همه چیز و همه جهات را دارا باشد و دیگری بر خلاف آن؛ بلکه معمولاً هر کس در یک قسمتی و یا در یک کاری نبوغ دارد. امام سجاد(ع) میفرماید: «وَاستَفرِغ اَیّامی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ؛[9] خدایا! روزگار مرا فارغ ساز برای آن چیزی که تو مرا برای آن خلق کردهای.»
عواقب روابط دختران و پسران: 1- ایجاد بد بینی نسبت به همدیگر. 2- افزایش آمار طلاق: (آمار نشان می دهد که افرادی که رابطه نامشروع قبل از ازدواج با یکدیگر داشتند، ازدواج و زندگی آنها دوام ندارد و نوعا به طلاق کشیده می شود). 3- افت تحصیلی: (جوانی که متوجه جنس مخالف خود باشد، تمرکز لازم برای تحصیل را ندارد، چرا که اصولا چنین روابطی اضطراب واسترس به همراه دارد). 4- ترویج فرهنگ غربی: (با توجه بر اینکه دین اسلام چنین روابطی را قبول ندارد، پس چنین روابطی یک فرهنگ غیر دینی است). 5- غیرت و مردانگی وعفت زائل می شود، و گناه و آثار زشت را بدنبال دارد. 6- عدم میل به تشکیل خانواده (وقتی نمونه ی شبیه سازی شده ی خانواده در اختیار کسی باشد، گمانش بر این است که اصلش نیز تفاوتی با این نمونه ندارد و رغبتی و پذیرش مسئولیت های سنگین تر ندارد).
آیا دیه دو برابری مرد ظلمی در حق زنان است یا امتیازی برای زنان؟ ارث دو برابری مرد چطور؟ وضعیت حقوقی خانم ها در ایران چگونه است؟
و چرا خانم شیرین عبادی به نقل از خبرگزاری ایتالیا طی اظهاراتی بیان کردند که (زنان از حقوقی برابر و شاید هم بیش از مردان در ایران برخوردارند)؟
از حقوق ابتدایی زن در نظام حقوقی ایران حق انتخاب همسر هست. و دومین حقی که در نظام حقوقی ایران برای زن در نظر گرفته شده حق اشتغال هست. سومین حقی که در نظام حقوقی اسلام برای زن در نظر گرفته شده حق تصرف در اموال خود زن هست که مطابق ماده 1118 قانون مدنی:زن مستقلا می تواند در دارائی خود هر تصرفی را که می خواهد بکند.
موضوعی که مطابق جلد 4 و صفحه 426 کتاب تاریخ تمدن. نوشته ویل دورانت زنان انگلیسی تا قرن 18 از این حق محروم بودند. حقی که 1400 سال قبل اسلام برای زن قائل شده را تا قرن 18 زنان انگلیسی از آن محروم بوده و زن در این دوران همچون یک ((محجور)) از تصرف در اموال خود منع می شد.
چهارمین حقی که در اسلام برای زن در نظر گرفتند حق نفقه است. که مطابق ماده 1107 قانون مدنی اصلاحی 1381 : «نفقه عبارت است از همه نیازهای متعارف و متناسب با وضعیت زن از قبیل ((مسکن))، ((البسه)) ((غذا))، ((اثاث منزل))"اثاث منزل همان چیزیست که بطور متعارف، و بر خلاف اوامر فقهی و قانونی خانم ها موظف به تهیه آن هستند" و (((هزینه های درمانی و بهداشتی))) و ((خادم در صورت عادت یا احتیاج به واسطۀ نقصان یا مرض))»
از آنجایی که شستشو، پخت و پز و تمیز کردن مسکن از وظایف فقهی و قانونی زن نیست و حتی شیر دادن هم از وظایف حتمی زن نیست.
لذا پنجمین حقی که در نظام حقوق اسلامی ایران برای خانم ها در نظر گرفتند حق اجرت المثل کار زن در مسکن شوهر هست.
ماده واحده قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق مصوب 21/12/1370 جایگاه حقوقی اجرت المثل را بیان می نماید: پس از طلاق در صورت درخواست زوجه مبنی بر مطالبه حق الزحمه کارهایی که شرعاً بر عهده وی نبوده است، دادگاه بدواً از طریق تصالح نسبت به تأمین خواسته زوجه اقدام می نماید ودر صورت عدم امکان تصالح، چنانچه ضمن عقد یا عقد خارج لازم درخصوص امور مالی شرطی شده باشد طبق آن عمل می شود، در غیر این صورت، هر گاه طلاق بنا به درخواست زوجه نباشد، و نیز تقاضای طلاق ناشی از تخلف زن از وظایف همسری یا سوء اخلاق و رفتار وی نباشد به ترتیب زیر عمل می شود:
الف)- چنانچه زوجه کارهایی که شرعاً به عهده وی نبوده و به دستور زوج یا عدم قصد تبرع انجام و برای دادگاه نیز ثابت شود، دادگاه اجرت المثل کارهای انجام گرفته را محاسبه و به پرداخت آن حکم می نماید.
ب)- در غیر مورد بند «الف» با توجه به سنوات زندگی مشترک و نوع کارهایی که زوجه در خانه شوهر انجام داده و وسع مالی زوج، دادگاه مبلغی را از باب بخشش (نحله) برای زوجه تعیین می نماید.
بنابر شرایط فوق اگر زن بدون تقصیر طلاق داده شود، در صورت تحقق شرایط ذیل می تواند اجرت المثل کارهای خویش در منزل را مطالبه نماید:
الف)- زوج به زوجه دستور داده باشد که کارهای مشخصی را انجام دهد.
زوجه در زمان انجام عمل قصد مجانیت نداشته باشد.
ب)- زوجه عدم قصد مجانیت را در دادگاه ثابت نماید.
اما موجبات حق طلاق برای زن را مطابق نصوص قانونی درج می کنم.
ماده ۱۱۲۹ قانون مدنی.
در صورت استنکاف(خودداری) شوهر از دادن نفقه و عدم امکان اجرای حکم محکمه و الزام او به دادن نفقه، زن میتواند برای طلاق به حاکم رجوع کند و حاکم شوهر را اجبار به طلاق مینماید. همچنین است در صورت عجز شوهر از دادن نفقه.( به ضمانت اجرای کیفری جرم ترک انفاق هم می پردازیم!)
ماده ۱۱۳۰
در صورتی که دوام زوجیت موجب عسر و حرج زوجه باشد، وی میتواند به حاکم شرع مراجعه و تقاضای طلاق کند. چنان چه عسر و حرج مذکور در محکمه ثابت شود، دادگاه میتواند زوج را اجبار به طلاق نماید و در صورتی که اجبار میسر نباشد زوجه به اذن حاکم شرع طلاق داده میشود.
تبصره: عسر و حرج موضوع این ماده عبارت است از به وجود آمدن وضعیتی که ادامهی زندگی را برای زوجه با مشقت همراه ساخته و تحمل آن مشکل باشد و موارد ذیل در صورت احراز توسط دادگاه صالح از مصادیق عسر و حرج محسوب میگردد:
۱- ترک زندگی خانوادگی توسط زوج حداقل به مدت شش ماه متوالی و یا نه ماه متناوب در مدت یک سال بدون عذر موجه.
۲- اعتیاد زوج به یکی از انواع مواد مخدر و یا ابتلا وی به مشروبات الکلی که به اساس زندگی خانوادگی خلل وارد آورد و امتناع یا عدم امکان الزام وی به ترک آن در مدتی که به تشخیص پزشک برای ترک اعتیاد لازم بوده است.
۳- محکومیت قطعی زوج به حبس پنج سال یا بیشتر.
۴- ضرب وشتم یا هرگونه سوءرفتار مستمر زوج که عرفاً با توجه به وضعیت زوجه قابل تحمل نباشد.
۵- ابتلای زوج به بیماریهای صعبالعلاج روانی یا ساری یا هر عارضهی صعبالعلاج دیگری که زندگی مشترک را مختل نماید.
موارد مندرج در این ماده مانع از آن نیست که دادگاه در سایر مواردی که عسر و حرج زن در دادگاه احراز شود، حکم طلاق صادر نماید.
مطابق ماده 642 قانون مجازات اسلامی، مجازات مردی که در صورت استطاعت مالی و تمکین(خاص و عام) زوجه، از تأدیه نفقه( تعریف نفقه در ماده 1107 قانون مدنی) زن خودداری ورزد به حبس از 3 ماه و یک روز تا 5 ماه محکوم می شود! در صورتی که زن در رابطه زوجیت بدون عذر شرعی! از تمکین خاص نشوز ورزد، مجازاتی نخواهد داشت! در حالی که نفقه و تمکین از حقوق متقابل بوده و قانون گذار ترک انفاق را جرم انگاری کرده ولی نشوز زن بدون عذر شرعی فاقد وصف مجرمانه است! و زن مسئولیت کیفری ندارد!
حال به موضوعاتی پیرامون دیه و ارث می پردازیم.
همانطور که متوجه شدید، زن در نظام حقوقی اسلام و قانون مدنی ایران، وظیفه اقتصادی ندارد! و وظیفه تامین معاش خانواده بطور کل بر عهده مرد است. حال اگر مرد به عنوان مهره اصلی اقتصاده خانواده، حذف شود. خانواده با یک بحران اقتصادی مواجه می شود. و این دیه دو برابری مرد است که نظام اقتصادی خانواده را از مفلوج شدن باز میدارد! چرا که دیه مرد بین ورثه مرد که همان خانواده مرد است تقسیم می شود! دیه مرد همراه با مرد در مزارش دفن نمی شود!
و دیه زن هم نصف دیه مرد است. چرا که در صورت حذف شدن زن از نظام خانواده، مرد به عنوان تامین کننده معاش خانواده هنوز حذف نشده است!
بحث ارث نیز همینطور می باشد. ارث زن نصف ارث مرد است. در حالی که زن استقلال مالی داشته و وظیفه تامین معاش خانواده بر عهده وی نیست! و علت دو برابر بودن ارث مرد، پرداخت حقوق مالی افراد واجب النفقه وی است!
حق مهریه نیز فراموش نشود که خانم ها بواسطه آن، مرد را محبوس و از تمامی حقوق زناشویی محروم می کنند!
جغدی روی کنگرههای قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و رد پای آن را. و آدمهایی را میدید که
به سنگ و ستون، به در و دیوار دل میبندند. جغد اما میدانست که سنگها ترک میخورند، ستونها فرو میریزند، درها
میشکنند و دیوارها خراب میشوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابهلای خاکروبههای قصر
دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداریاش میخواند؛ و فکر میکرد شاید پردههای ضخیم دل آدمها، با این
آواز کمی بلرزد. روزی کبوتری از آن حوالی رد میشد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی.
آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگینشان میکنی. دوستت ندارند. میگویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیرشکست و دیگر آواز نخواند.سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگرههای خاکی
من! پس چرا دیگر آواز نمیخوانی؟ دل آسمانم گرفته است.جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. خدا
گفت: آوازهای تو بوی دل کندن میدهد و آدمها عاشق دل بستناند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ
تماشا و اندیشهای! و آن که میبیند و میاندیشد، به هیچ چیز دل نمیبندد؛ دل نبستن سختترین و قشنگترین کار
دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ. جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگرههای
دنیا میخواند. و آن کس که میفهمد، میداند آواز او پیغام خداست که میگوید: آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید
خدایا ، میشود از جای حق بلند شوی که حق سرجای خودش بنشیند !
داشتـن یه حامـــی ؛
شیرین ترین چیز تو زندگی آدمه !
چه زن باشه ،
چه مرد
چه آشنا چه غریبه !
چه خونوادت ؛
چه دوستت
کاش یه آدمایی اینو بفهمن
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند :
شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛
گفتند : ما متعلق به نسلی هستیم که ، وقتی چیزی خراب می شد؛
تعمیرش می کردیم نه تعویض!
دلم خانه ای می خواهد پر از لطافت دستانت... خانه ای پرازگلهای شمعدانی که ازپس آنها بر من مهربانانه بنگری... تا من زخم تیرنگاهت را چون جان شیرین در سینه ام پذیرا باشم... دلم خانه ای می خواهد پر از عطر یاس... و حس رقص شعله ای در سینه ام بدان هنگام که با امتداد نگاهت مراازخود بیخود میکنی... و دلم را در تلاطمی عارفانه می اندازی... دلم خانه ای می خواهد که هیچ پنجره ای درآن نباشد... جز دریچه قشنگ نگاهت تاسیه چشمانت را به امانت گیرم.... و بنگرم دنیا را از ورای نگاهت... دلم خانه ای می خواهدپرازمهر و مهربانی صدایت به هنگامی که درشکوه لحظات باتو بودن.... اشکهای غم هجرانت را با نوازش دستانت...ازگونه هایم می زدایی دلم خانه ای می خواهدپر از گرمی نفس هایت تاآغوش پرمهر مادرم...خاطره اش همیشه شود... دلم خانه ای قدیمی می خواهد،دیوان حافظ ،یک استکان چای،و تماشای چشمانت.... و لحظه ای که من و تودر آن جاودانه بشویم...
جلوترنیا
خاکستری میشوی
اینجادلی راسوزانده اند
در این مقاله به این موضوع میپردازیم که دربارهی مسائل جنسی، کودکان در هر سنی تا چه میزان باید اطلاعات داشته باشند. به خاطر داشته باشید بهترین آموزگار برای کودکان والدین میباشند.
بچّهها باید : تا سن 5 سالگی
1- نام صحیح اعضای بدن از جمله اعضای تناسلی را بدانند.
2- درک کنند که نوزادان از رحم مادر متولد میشوند.
3- مفهوم فضای خصوصی را هنگام تعویض لباس و رفتن به توالت بدانند. به ویژه ضروری است کودکان 5 ساله تفاوت خصوصی و سری را بفهمند.
4- بتواند به راحتی با والدین یا فرد بزرگسال قابل اعتماد دیگری، درباره جنسیت صحبت کنند.
5- نسبت به هویت مذکر یا مونث خود عزت نفس داشته باشند.
بین 6 تا 9 سالگی
بچّهها باید:
1- بتوانند تولید مثل حیوانات و گیاهان را به عنوان بخشی از چرخه حیات درک کنند.
2- در پاسخ به سوالاتی چون «نوزادان از کجا میآیند؟» «چطوری به دنیا میآیند» چیزهای شنیده باشند.
3- از تفاوت بین دو جنس آگاه باشند و بتوانند نام صحیح اندام تناسلی خود و جنس مخالف را نام ببرند.
4- درک کلی از ایدز و عفونتهای دیگری که از طریق جنسی منتقل میشود داشته باشند.
5- نسبت به سلامت کلی و نیازهای ایمنی بدن خود مسئولیت روزافزون پیدا کنند و بهداشت شخصی خود را با مسواک زدن، دوش گرفتن، رعایت تغذیه مناسب و غیره حفظ کنند.
6- مفاهیم دوستی و عدالت را بفهمند و بتوانند احساسات خود را با والدین یا افراد بزرگسال قابل اعتماد دیگر درمیان بگذارند.
بین 9 تا 13 سالگی
بچّهها باید:
1- جنسیت را به عنوان بخشی طبیعی از زندگی درک کنند.
2- با تغییرات طبیعی دختران و پسرها در دوران بلوغ (عادت ماهیانه و احتلام) آشنا شوند.
3- بتوانند با دیگران دوست شوند و دوستیهایشان را حفظ کنند. (معمولاً با هم جنسهای خودشان)
4- روند تولید مثل و از جمله مفاهیمی چون: آمیزش جنسی، پدر و مادرشدن، سقط جنین و جلوگیری از بارداری را درک کند.
5- بدانند سوء استفاده جنسی چیست؟ چگونه میتوان آن را تشخیص داد و در موقعیتهای بالقوه خطرناک چگونه باید رفتار کرد.
با توجه به مراحل رشد کودک، به پرسشهای او پاسخ دهید. هر چه سن او کمتر است پاسخها را عینی تر و با لحن جدی بگویید. جواب آنها را حداکثر در دو تا سه جمله بدهید. بچههای ده- دوازده ساله به اطلاعات بیشتری نیاز دارند که میتوان از طریق کتابها، جزوهها و کلاسهای آموزی به آنها دست یافت.
شب هنگام سر راه برگشت از شهر کرد به شهرستان ایذه رسیدیم. دنبال آدرسی می گشتم ، از خیلی ها آدرس رو سوال کردم همه اظهار بی اطلاعی می کردند، خوب تا اینجا شاید عادی به نظر میرسید اما از مدیر یه آژانس تاکسی تلفنی آدرسمو پرسید ،جوانک مدیر اونجا می گفت آدرسو بلدم اما باید بگی چی کار داری تا نشونی اونجا را بهت بگم منم که کار شخصی داشتم و نمی تونستم همه چی رو به اون آقا بگم بدون گرفتن نتیجه از اونجا خدا حافظی کردم و نا امید به مسیر خودم ادامه دادم اما کمی جلوتر برا اینکه کلمن آب خالی شده بود به یخ فروشی مراجعه کردم و از ایشون یخ خواستم اما علی رغم اینکه گوشه مغازه قالبهای یخ روی هم چیده شده بود صاحب مغازه گفت که یخ ندارم. وقتی نشونی یخهای توی مغازه اش را به مدیر اونجا دادم گفت : آقا یخ هست ولی نمی تونم به شما که فقط یکی دو کلمن یخ احتیاج داری یه قالب خورد کنم . گفتم عزیز دلم نگو یخ ندارم بگو یخ دارم اما به صورت قالبی می فروشم تا منم توی این شهر غریب و این وقت شب آواره نشم. خریدارم می تونه تصمیم بگیره یه قالب بخره به مقدار مصرف ببره و مابقی اونو بندازه بره . متاسفانه هنوز آقای یخ فروش متقاعد نشد تا من حاضر شدم قالب یخ رو از روی ناچار به دو برابر قیمت بخرم . ( البته دست آخر فروشنده وقتی دید از ایذه ای ها گله مند شدم حاضر شد قیمت دو سوم قیمت حقیقی یخ رو ببره در حالی که ما فقط یک سوم اونو مصرف کرده بودیم . بازم خدا امواتشو بیامرزه چون واقعا تشنگی همه ما رو کلافه کرده بود.) خلاصه کلام این که کسانی که در ماموریت یا مسافرت از ایذه عبور می کنن توصیه می کنم طوری برنامه ریزی کنن تا مجبور نباشن توی ایذه توقف کنند.
در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند |
فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه
"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند
من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست
اینجا ایران است
.
.
دختر که باشی:
اگر زیبا باشی, عطسه کردنت را هزار نفر لایک میکنند ؛
... اما قیافه که نداشته باشی, عاشقانه ترین احساساتت خریدار ندارد..
پسر که باشی:
اگه پولدارباشی قیافه ی زشتت از گلزار هم خوشگل تر دیده میشود ؛
بی پول باشی فقط کامنت آگهی ترحیمت لایک میخورد..
و این حقیقت جامعه ی ماست
وقتی برای ادم های بی محبت امروزی با معرفت بودن و بی معرفت بودن خوبی و بدی
یکی است پس ما چرا خودمان را خسته کنیم
اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده
شده
در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام
نمی شدم
پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های
اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده
اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم
با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند
با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم
هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر
رسیده است
هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است . به جای آنکه بی صبرانه
در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود
جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم: بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن
دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم
اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات
می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
یک چراغ جادو را مقابل مردم دنیا بگیرید و به آنها بگویید که غول داخل آن یک آرزویشان را برآورده میکند. هر فردی از هر کشوری آرزوی متفاوت خواهد داشت. یکی بوگاتی میخواهد و دیگری کشتی تفریحی دوست دارد، یکی میگوید هواپیمای شخصی و یکی کاخی بزرگ را طلب میکند و یکی هم میخواهد صاحب یک سایت مانند فیسبوک باشد، یکی دوست دارد مثل مادر ترزا باشدو شاید کسی هم میخواهد نخستین فضانوردی باشد که قدم روی مریخ گذاشته است.
حالا همان چراغ جادو را مقابل مردم ایران بگیر. نفر نخست پول زیاد میخواهد، آن یکی پول فراوان میخواهد، یکی دیگر پول هنگفت میخواهد، آن یکی 3000 میلیارد طلب میکند و یکی دیگر میگوید میخواهد بین فامیل پولدارترین باشد و هرگز ثروت کسی از او بالاتر نرود.
بیشتر مردم ایران، آرزویی ندارند. آنها میخواهند هر مشکلی را با پول حل کنند و هر چیزی را با سرمایهگذاری مستقیم مالی به دست بیاورند. آنها حتی اگر سلامتی یکی از اعضای خانوادهشان را میخواهند، با بزرگان و اولیای الهی معامله مالی میکنند: «اگر شفا پیدا کند، 500 تومن میگذارم کنار...». تعریف خیلی از آنها از «نذر کردن»، ارائه پیشنهاد مالی به آسمان است. کسی نذر نمیکند که اگر مشکلش حل شد، بعد از آن تا جایی که میتواند دروغگویی یا غیبت کردن را کنار بگذارد. آنها برای ادای نذر خود گوسفند میکشند و گوشت آن را میان چند خانواده پولدارتر از خودشان تقسیم میکنند و کلهپاچهاش را هم صبح نخستین روز تعطیل با خوشحالی و سنگک تازه میل میکنند.
اگر میخواهند بقیه دوستشان داشته باشند، خودشان را پولدار جلوه میدهند و اتومبیلهای مدل بالا سوار میشوند تا دیگران عاشقشان شوند. آنها میدانند اگر دوست و فامیل احساس کنند که وضعشان مناسب نیست، طردشان میکنند؛ پس وانمود میکنند که دغدغه مالی ندارند. وقتی توی میهمانی مینشینند، درباره قیمت جدید خودروها میپرسند و میگویند که قصد دارند یکی بخرند، اما این در حالی است که هرگز پولی برای این کار ندارند. آنها چنان در پی چشموهمچشمی هستند که یک کارگر ساده کارخانه خانه پدری خود را میفروشد و به اجارهنشینی روی میآورد تا همسرش بتواند به فامیل خود بگوید که سانتافه سوار میشوند.
بیشتر مردم ایران تاجران خانگی هستند. آنها طلای اندوخته دارند، دلار و یورو خریدهاند یا در پی افزایش سود حساب بانکی خود هستند، پس هر روز در سه نوبت صبح، ظهر و عصر، قیمت ارز و سکه را پیگیری میکنند و با شنیدن آن سوت میکشند و نچنچ میکنند، چون نگران سرمایه خود هستند.
مردم ایران آرامش ندارند. هرگز از وضعشان راضی نیستند.آنها به این اعتقاد ندارند که هر کسی باید هماهنگ با درآمد خود زندگی کند. رابطه شان با امور معنوی قطع شده و فقط به زندگی روزمره شان چسبیده اند.آنها ابتدا یخچال سایدبای ساید را نمادی از ثروت میدانستند و سپس به تلویزیونهای تخت روی آوردند.
بسیاری از مردم ایران ماهانه قسط خانه و اتومبیل و وسایل الکترونیکی را میپردازند که به آن نیازی ندارند. آنها پارکینگ ندارند، اما اتومبیل گرانقیمت میخرند و نیمهشب با شنیدن صدای آژیر دزدگیر از خواب میپرند و با عجله خودشان را به پشت پنجره میرسانند و پایین را نگاه میکنند.
مردم ایران، ثروتمندترین ملت جهان هستند، اما همیشه ناله میکنند که پول ندارند. آنها خودروهای مدرن را به دو برابر قیمت آن در جهان میخرند و جدیدترین گوشیهای موبایل و تبلتها را به دست میگیرند. در عسلویه، گوشیهای کارگران از موبایل مهندسان جدیدتر و گرانتر است.
مردم ایران انسانهایی هستند که هدف و آرزو ندارند و فقط صبح را به شب میرسانند و شب خود را به صبح روز بعد پیوند میزند. آنها، معنای عشق و دوست داشتن را نمیفهمند. همان ها پشت میز مینشینند تا برای دیگران تصمیم بگیرند.
چیزی که مردم ایران آن را «زندگی» معنی کردهاند، زندگی نیست. آنها یکدیگر را دوست ندارد. بیشتر آنها پولپرستهایی هستند که روی هر چیزی قیمت میگذارند و زندگی را فقط از زیر گلو تا سر زانوهایشان میبینند.
آنها انسان هایی هستند که در استادیوم و پارک به تماشای اعدام مینشینند. ایرانیها هستند که وقتی پشت فرمان اتومبیل مینشینند وحشی میشوند و با خوی حیوانی خود رانندگی میکنند. اینها ادمهایی هستند که کارخانه تاسیس میکنند و آب کاه را داخل شیشه میریزند و به جای آبلیمو روانه بازار میکنند. شخصیت هایی هستند که پراید را تولید میکنند و میخرند و سوار میشوند و خودشان و دیگران را میکشند. برای آنها طبیعت خدا و حفظ محیط زیست هیچ است. اینها، کودکان را نمیبینند و نمیخواهند به این اهمیت بدهند که فکر و شعور و استعداد فرزندانشان چطور رشد خواهد کرد و سرنوشت نسل بعدی چه خواهد شد. دیگران در مورد ما چی فکر می کنند؟ آینده ما چه خواهد شد؟ آیا باز هم سکوت خواهیم کرد؟
آن دورها ، عروسک خطابش میکردند و او سرخوش از این نامگذاری دلچسب ، سعی میکرد نقشش را بهعنوان یک عروسک ، خوب ایفا کند . با صدای آهنگین کودکانهاش ، شعری بخواند ... دلبرانه ، بوسهای بدهد ... با ادب باشد ؛ که یعنی تا اجازه ندادهاند حرف نزند ، چیزی نخورد ، راه نرود ، نفس نکشد ، نباشد ، نبیند ، نخواهد ، نداند و ... بزرگتر که شد ، عروس خانوم خطابش میکردند ؛ نه اینکه شوهر کرده باشد ... نه . این طور خطابش میکردند که یعنی حالا وقتش هست که از قالب عروسکیات بیرون بیایی و همهی آنچه که در دورهی کارآموزی و زیر نظر خاله خانباجیهای فامیل یادگرفتهای ، به پای مردی آبرومند که آبرویش ، آبروی تو هم خواهد بود ، بریزی ؛ که یعنی نقش زنانهات را بهعنوان عروسی که روزی عروسک دلنشینی بوده ، خوب ایفا کنی ؛ که یعنی زندگیات خلاصه بشود در آشپزخانه و اتاق خواب ؛ که یعنی خوب بپزی ، خوب بسابی ، خوب بروبی ، خوب دلبری کنی ، خوب عشوه بیایی ، خوب بخوابانیاش! ، خوب بزایی ، خوب بچه بزرگ کنی ، خوب حرف گوش بدهی ... و ... کلا خوب باشی ... خوب باشی کلا ... حالش خوب نبود ؛ آن روزها حالش اصلا خوب نبود ... حس گوسفندی را داشت که پروارش کرده بودند برای روز سلاخی ... و حالا انگار ، روز موعود فرارسیده بود ... جنگید ... سخت جنگید ... خیلی چیزها را از دست داد اما آزادیاش را نه ... نمیخواست اسیر تور و زور بشود ... میخواست که نقشش را خودش انتخاب کند ؛ زمانش که رسید ، وقتش که شد ، آمادگیاش را که داشت ، نقشهای جدید را بپذیرد ... جنگید ... سخت جنگید ... حالا ، چندین سال از آن روزها میگذرد ... گوشی موبایلش خبر از رسیدن پیغامی تازه میدهد ... اسم یک دوست نازنین روی صفحهی گوشی میرقصد ؛ از آن دوستها که همیشه دلت میخواهد پیغامی ، پسغامی ، ایمیلی ، کامنتی ، چیزی ازشان داشته باشی ... از آنها که دلت برای صداشان تنگ میشود ... از آنها که رفیقاند ... از آن جور دوستها ... میخواهم بگویم از آنها نبوده که سالی یک بار هم اگر صدایشان را بشنوی زیاد است . از آنها نبوده که دلت نخواهد پیغامشان را بخوانی . میخواهم بگویم از آن رفیقها است که دلت غنج میرود که اسمشان برقصد روی صفحهی گوشیات ... میخواهم بگویم از اینجور رفیقهاست ... پیغامش را با اشتیاق باز میکند ... نوشته : " حال عروس دریایی چطوره؟ " یا شاید یک همچین چیزی ... چه فرقی میکند ... آن "عروس دریایی " ، عین پتک میخورد توی سرش . بغض گلویش را میجود . کمی مکث میکند . نفس عمیقی میکشد و سعی میکند دلخوریاش را پشت لحن طنازانهای بپوشاند ... میداند که او میفهمد ... که او دلخوریاش را میفهمد ... راستش میخواهد که او بفهمد ... بفهمد که دلخورش کرده ... میخواهد که او بداند ... بداند ... بداند که او عروسک نیست ؛ که آن کاف تحقیر! که میچسبانند ته ِ کلمهی عروس ، آزارش میدهد ؛ که یک عمر آزارش داده . بداند که او عروس مطیع ِ سربهزیر ِ آرام ِ حرف گوش کن نیست که گوسفندوار به تمام خواستههای آدمها ، "بله" بگوید ... بداند که او نه عروسک است ، نه عروس دریایی ... که او آدمی است که گاهی شاد است ، گاهی غمگین ، گاهی عصبانی میشود ، گاهی دلخور ، گاهی میخندد و گاهی آسمان دلش ابری میشود . بیدلیل ، آدمها را دوست دارد . گاهی خسته میشود ، گاهی کم میآورد ، گاهی حتی موجود نحسی میشود ، گاهی بد میشود ، گاهی دلش میخواهد روی ابرها راه برود ، گاهی دلش میخواهد پاهاش به زمین چسبیده باشد ... گاهی ... گاهی اصلا نمیداند چی میخواهد ... و خیلی چیزهای دیگر که حالا اصلا یادش نیست ... دلش میخواهد بداند چرا در طول تاریخ و عرض جغرافیا ، خیلی وقتها ، هویت انسانیاش وابسته به هویت مردانهای بوده است؟ که چرا باید عروسک باشد برای دیده شدن ؟ که چرا هیج پسری از همنسلهایش مجبورنبودهاست در قالبی خاص جا بگیرد؟ که چرا مجبور است اسم آبرومند مردانهای را روی سرش و توی شناسنامهاش داشته باشد تا به یمن حضور مردانهای ، صدای زنانهاش شنیده شود ... که چرا او مجبور است زیر سایهی مردانهای بماند که اسمش را میگذارند ... راستی اسمش چه بود؟ ناموس؟ آبرو؟ وظیفهی همسری؟ ... یا خندهدار تر از همه ... عشق؟! دلش میخواهد بداند چرا بهترین تعریفی که از او میشود ، بهترین دعایی که در حقش میکنند ، بهترین آرزویی که برایش دارند ... به خودش ، به هویتش انسانیاش مربوط نمیشود ... به نقشش ربط دارد ... دلش میخواهد بداند چرا همه او را "عروسک"وار میخواهند ؟ دلش گرفته ... خیلی ... دلش میخواهد بگوید ... " من نه عروسکم ، نه عروس دریایی ... من خودمم ... مستقل از تمام نقشهام ... من خودمم ... خودم ..." دلش میخواهد بگوید ، کاش پیغامت این بود : " حال ِ مرغ دریایی ِ آزاد چطوره؟ " بلد شدی؟
آقا پسر جوانی که برای هوسبازی با دختران ارتباط و دوستی برقرار میکنی
و با هزاران وعده توخالی و پوچ دل دختر رو بدست میاوری و دختر( گرانبها ترین امانت پدر) رو به مرز فساد و نابودی کامل زندگی میکشانی!!
آیا میدانی طبق احادیث و تجربه های عملی و شواهد تاریخی و داستان های واقعی که از دیگران شنیده ایم یکی هم پیدا میشود و این بلا ها رو سر خواهر ، مادر ، همسر و دختر خودت میاورد!
ساده تر و عامیانه تر بخوام بگم میشه جمله زیر معادله همیشه زنده تاریخ:
خیانت وتجاوز به ناموس دیگران= خیانت وتجاوز به ناموس خودت
چوپان بیچاره هر چه تقلا کرد که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد.
او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.
عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد...
نه چوبی که برتن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته. پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید. چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید گفت:تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب میدید حاضر نبود پا روی خویش بگذاردآب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.... و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمیشکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن رامیپرستد
حرف دل زن ایرانی به مرد هموطنش
پیاده از کنارت گذشتم ، گفتی :
” قیمتت چنده خوشگله ؟
” سواره از کنارت گذشتم گفتی : ” برو... پشت ماشین لباسشویی بنشین !“
در صف نان ، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم ، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی : ”زهرمار !“
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت ، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم ، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی !
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
اما من دیگر :
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم.
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی .
احتیاجی ندارم که توحامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم .
با تو شادم آری ، اما بدون تو هم شادم .
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم. به
من بگو ترشیده ، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا
نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و
درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند .
امروز تو برای هم گامی بامن ( و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم )
باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی .
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به
قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هر قیمتی به تو نخواهم فروخت.
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید
همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود.
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد .
ممکن است دوست وهمراه تو شوم اما ،،،،،
ملک تو نخواهم شد . ...!!!
بار الهی عشق را از من نگیر!
خداوندا خواهان تولد دوباره ام مرا دریاب.
بر پهنه ی اندیشه ام غبار فراموشی نشسته است و من از اعماق وجود خواهان زدودنم وتنها تو می توانی قدرتم دهی برای
رهایی پس مرا دریاب.
کمی نگاهم کن وتنها کمی صدایم تا از منجلاب مادی بودن رهایی یابم.
آشفته و سرگردان در دیار دنیا به دنبال دستی برای رهایی از پستی و آشفتگی .
از کدامین جا آمده ام و به کدامین جا رهسپارم سوالی که جواب آن را می دانم و نمی دانم!
به راستی اگر آدمی در دنیای عدن میدانست چه در این دنیا در انتظارش است راضی به خلق شدن بود!
اما مگر چاره ای جزء تسلیم بودن در برابر خواست پروردگارش دارد واین تسلیم بودن یعنی تمامی ماهیت یک بنده ی خاضع.
خاضع بودن در برابر رب گفتنش آسان است و انجامش به سختیه تکان دادن کوهی از جا!!
چشم بر بستن بر تمامیه ظواهر فریبنده ی زندگانی آن چه تمامیه آدمیت در سرشت فطرت خود خواهان آن است و چه سخت
است رسیدن به آن.
خداوندا قدرتم ده برای تولد دوباره.
جان تازه در کالبد خا کی ام بدم سرشتم را نیکو نما و اندیشه ام را زیبا.
بگذار بار دیگر اموار ملکو تی ات بر پهنه ی جانم بدمد و مرا با خود تا بی کران عرش رساند.
خدای من مرا ببین دیدنی که شایسته ی خلقیتم باشد.
تنها و تنها یادتو آرامش دهنده ی جان تشنه ی من است می دانم فریاد بر خواسته از اعماق وجودم را
شنیده ای و قبل از در خواست این بنده ی نا چیزت دستش را گرفته ای.
خدا وندا دوستت دارم به لطافت بال پروانه و پاکی قطره ی شبنم صبحگاهی بر گلبرگ گل و نجوای عاشقانه ی سحرگاه.
این دوست داشتن را در من جاودان نما و بگذار دوباره پا بر این عر صه ی خاکی نهم!
اصلا دلم نمیخواد با مردی دوست باشم. توی ایران ما اکثر مردانی که با یه خانم دوست میشن فقط یه دلیل داره اون هم خودتون بهتر میدونیدکه از گفتن ان خود داری میکنم
اگر توی نت دوست شده باشی اولین چیزی که میپرسن سایز اندام بدنته دلشون نمیخواد بدونن تو چه طرز تفکری داری اخلاقت چیه توی چه خانواده ایی بزرگ شدی چون هیچکدومشون قصدشون ازادواج نیست. میدونید براشون مهم نیست تو کی هستی و چی هستی فقط میخوان بدونن قشنگی؟ یا سایز سینه هات چنده؟ باسن داری یا نداری. هیکلت چطوریه؟
دیگه خسته شدم از این طرز تفکرهای پوچ. فقط میخوان باهات دوست بشن ازت که سیر شدن با احساساتت که خوب بازی کردن مثل یه دستمال مچاله شده بندازنت دور بدون توجه به احساساتت , هر مردی میاد طرفم حالم ازش بهم میخوره هر کی میگه سلام عزیزم توی دلم میگم زهر مار من عزیز کسی نیستم و نمیخوام باشم اگر هم میام توی نت فقط برای خوندن مطالب هست و گذراندن اوقات فراغت دلم نمیخواد کسی باهام دوست باشه اقا من باید کیو ببینم و بگم من فقط اومدم اینجا مطلب بخونم نه چیز دیگه؟
همیشه برای با هم بودنمان وقت نداریم...
حاج آقا هجوم شهوت که بالا میگیرد. . .
بکارت و نجابت را نمی فهمی!!!عصمت و قسمت را یکی می بینی !!!
اما ارضا که می شوی...تازه می فهمی چه دریدگی هایی که نکردی..
احساس گناه می کنی...
ولی غمگین نمی شوی...
عاشق گناه می شوی!!!
بکارت را درست بخوان
یک بار دیگر
این گونه برایت تفسیر کرده اند
یعنی
صاحبش بکاره تو می آید
چون هنوز این یکی را امتحان نکرده ای
اما وقتی بکارت را از او گرفتی دیگر بکاره تو نمی آید
چون دیگر امتحانش کرده ای
میروی سراغ دیگری که بکاره تو بیاید
اینها افتخار نیست
اینها عقده های تو میباشد
راستی بدان یکی هست که بکارت رسیدگی کند
برادر بی بند و باری اول راه بی غیرتی است چه برای وجود
خودت و دیگران, بی غیرتی سرآغاز همه ی
کاستی هاست پس بیا و تمدنت را با جاهلیت نپوشان...
من شرمم میشود که چنین پستی را بر خلاف میلم میگذارم
تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود…
تو بچگیمون هم دوران جنگ بود…
دوران تحصیلمون هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن… نظام قدیم، نظام جدید، نظام خیلی جدید…
رسیدیم دانشگاه سهمیه بندی ها شروع شد…
فارغ التحصیل شدیم، به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد…
ماشین خریدیم، بنزین سهمیه بندی شد
رفتیم زن بگیریم یا شوهر کنیم، طلا و سکه گرون شد
رفتیم خارج، رکود اقتصاد جهانی شد
گفتیم خوب، حالا برمی گردیم ایران، مملکتمون قاراشمیش شد
.
.
.
انقلاب کردیم تا سیاستمان دینی شود... دینمان سیاسی شد! انقلاب کردیم تا اقتصادمان انسانی شود.... انسانیتمان اقتصادی شد! انقلاب کردیم تا خیابان هایمان شریف شوند... شرافتمان خیابانی شد! انقلاب کردیم تا رنگ آزادی را ببینیم... اسارت رنگ شده را دیدیم! انقلاب کردیم تا دردهایمان درمان شود... درد بی درمان گرفتیم تا کی این مشکلات ادامه دارد؟و حالا هم تحریم هاست که انسانها را در محدودیت قرار میدهد!
سکوتو میشکنیم باز بفهمند که هنوز هستیم
با فریادت نشون میدی که از هیچی نمی ترسی
داره آروم جون میده نسلی که مرگُ فهمیده
نمی دونم چرا اما آزادی بوی خون میده
بی جهت نیست که خیلی از مغازه های مرغ فروشی علاقه دارند که مرغ فروخته شده را برای شما پاک کنند و با ذوق و شوق به شما می گویند برایتان 4تکه کنم یا 8 تکه !!!
ازمرغ فروش می خواهید که مرغ راپاک کند وتمام پوست و اشغال وچربی و دل و روده انرا بگیرد او هم این کار رامی کند و زواید را درسطلی میریزد ومرغ پاک کرده را به بیش از دو برابرقیمت به شما می فروشد چندروزبعدبرای فرزندان دلبندتان باقیمت های گزاف پیتزا یا ساندویچ کالباس و سوسیس سفارش می دهید وچه بسا خودتان هم با لذت ناخنکی به ان می زنید وکلی خوشحال می شویدکه چه غذای دلچسبی برای فرزندانتان خریده اید غافل ازاین که همان پوست و دل و روده و پی و چربی های مملو از هورمون را که چند روزقبل به قیمت مرغ کامل و پاک نکرده خریده و سپس دور ریخته بودید دوباره خریده اید و بالذت شاهدخورده شدن انها توسط فرزندان عزیز و دلبندتان هستید
بعدهم غصه می خورید که چراسینه پسرهشت نه ساله دلبندتان مانند سینه های یک دختر سیزده چهارده ساله شده وکم کم نیاز به سینه بند پیدا می کند و دلخراش تر انکه همین فرزندی راکه ازجان خود عزیزتر می دارید به سی سالگی نرسیده به دلیل چاقی و اختلالات هورمونی و گرفتگی عروق باید از این مطب به ان مطب و از این بیمارستان به ان بیمارستان ببرید و بر بخت بد او و بخت بدخودتان نفرین کنید
دلتنگت هستم...کاغذی بر دست میگیرم وتمامی احساسم را در نوک قلمم جمع میکنم
تا این لحظات ناب درد آلودرا به سطرهای سفید این کاغذ هدایت کنم... بایدبنگارم و برایت
شرح دهم این دقایق خاکستری را...تا شعرم را بخوانی و بدانی حالم را در این روزهای
تکراری پوچ ...باید درک کنی لحظه های من را...لحظه های که خالی از وجود تو است
درکنارم و پر حضور از حضور دیگران در کنارتو....
آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی
تا برایت دروغ ببافند ...
چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو به عقده هایش پی نبرد
از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد تو مو شکافی میکنند
و بد هایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و درد هایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو کشیش تر ببینند
از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام
از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیهشان نیستی
دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیهشان نیست
از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند
دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری
دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان را
آن مسافر آخر قصه حساب میکنند ...
من درسرزمینی زندگی میکنم که مردمش صحنه بوسیدن دوعاشق را با نفرت
بیشتری تماشا میکنند تا صحنه اعدام یک انسان اینجا زمین است و رسم
انسانهایش عجیب…! اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردند فراموشت میکنند
آنهایی که (از ایران) رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند، فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند.
آنهایی که مانده اند (در ایران) همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل میشنوند و از آن غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپزی عکسش هست.
آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شاپ، لواسان، بام تهران و درکه می روند .خرید می روند…با هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچ کدام از آن مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پلیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پلیس با باتوم خارجی ها را هل می دهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودند حداقل کشور خودشان بود.
آنهایی که مانده اند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند.
آنهایی که رفته اند ، پای اینترنت دنبال شبکه 3 و فوتبال با گزارش عادل یا سریالهای ایرانی و اخبارهایی با کلام پارسی و ایرانی هستند
آن هایی که مانده اند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازیت کلافه می شوند و دائم پشت دیش هستند.
آنهایی که رفته اند می خواهند برگردند.
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند.
آنهایی که رفته اند به کشورشان با حسرت فکر می کنند.
آنهایی که مانده اند از آن طرف ، دنیایی رویایی می سازند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند:
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند.
آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند.
آنها که میروند وطنفروش نیستند.
آنهایی که میمانند عقب مانده نیستند.
آنهایی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهایی که میمانند، نماندهاند که دینشان را حفظ کنند.
همهی آنهایی که میروند سبز نیستند.
همه ی آنهایی که میمانند پرچم به دست ندارند.
آنهایی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و آنهایی که میمانند، می مانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند
به دنیا که قدم گذاشتیم جنگ بود
پدرها در جبههها با مرگ میجنگیدند
مادرها در خانهها با زندگی
گوشهای ما نتهای آژیر خطر را خوب میشناخت
و ما با همین موسیقی توی کوچهها لیلی میرقصیدیم
مادرانمان جای ایستادن پای آینه
در صفهای گوشت و برنج کوپنی میایستادند
و آغوششان جای عطرهای فرانسوی
بوی غذای گرم میداد
و سینه و باسنشان را
حاملگیهای چهار و پنج و شش باره، پروتز میکرد.
سرخی لبهای مادرانمان را " حرمت خون شهدا " سپید میکرد
و سپیدی تنشان را
سیاهی چادرها پنهان
به دنیا که قدم گذاشتیم، " سیاه " رنگ زنانگی بود
و " زشت " وصف زنانگی
و " اشک " تبلور زنانگی
ما با صدای آهنگران اولین قدمهای موزون زندگیمان را مردانه برداشتیم
و در فشار مقنعههای چانهدار ، اولین کلماتمان را " مردانه " ادا کردیم
در صبحگاههای مدرسه هر روز با دستور " از جلو...نظام " مردانه ایستادیم
و با شعار "مرگ بر..." مردانه فریاد زدیم
در انشاهای مدرسه
قرار بود همهمان دکتر و مهندس و معلم شویم تا به جامعه خدمت کنیم
اما قرار نبود همسر باشیم ، مادر باشیم و به خانواده هم خدمت کنیم
ما با حنا در مزرعه کار کردیم و زحمت کشیدن را آموختیم
با آنت برای خواهر و برادر کوچکترمان مادری کردیم
با زنان کوچکی که مثل خیلی از ما پدرشان به جنگ رفته بود،
برای سیر کردن شکممان کار کردیم
با پرین از بیخانمانی تا باخانمانی کوچ کردیم
ما دختران کار بودیم
ما دختران عروسکهای گمشده زیر آوار خانههای موشک خوردهایم
ما دختران گوشهای تشنه برای دوستت دارمهای پدر به مادریم
ما دختران چشمان تشنه برای دیدن بوسههای پدر روی لب! ...نه! روی گونههای مادریم
ما دختران دخترکیهای ممنوعهایم
ما همان دخترانی هستیم که به پرپشتی موهای پشت لبمان بالیدیم و مهر
" نجابت " و " عفت " خوردیم
ما همان دخترانی هستیم که برای ابروهای نامرتب و اصلاح نشده مان،
" محبوب " و "معصوم " شناخته شدیم و انضباط بیست گرفتیم
ما دختران جوجه اردک زشتیم، که تا شب عروسی برای زیبا شدن صبر کردیم !
ما همان دخترانی هستیم که همیشه برای "مردانه حرف زدن "، " مردانه راه
رفتن " و " مردانه کار کردنمان " آفرین گرفتیم
و با این همه مردانگی از آتش جهنم گریختیم !
آتش !
یادش به خیر !
چه شبها که از ترس آویزان شدن از یک تار موی شعلهور در جهنم، خواب بر
کودکیهایمان حرام شد !
ما نسل ترسیم
زادهی ترسیم
هم خواب ترسیم
ترس ... تعریف تمام آنچه بود که از زن بودنمان میدانستیم
و آتش ... پاسخ تمام سوالهایی که جرات نکردیم بپرسیم
چقـــــــــــــــــدر آرزو داشتیم پسر باشیم تا ما هم با دوچرخه به مدرسه برویم
تا ما هم کلاه سرمان کنیم
تا حق داشته باشیم بخندیم با صدای بلند
بدویم و بازی کنیم
بیآنکه مانتوی بلندمان در دست و پایمان بپیچد و زمین بخوریم
تا حق داشته باشیم کفش سفید بپوشیم
لباسهای رنگی به تن کنیم
تا حق داشته باشیم کودکی کنیم
ما بزرگ شدیم
خیلی زود بزرگ شدیم
زودتر از آنکه وقتش باشد
سرهای زنانگیمان زیر سنگینی چادرها خم شد
و برجستگیهامان در قوز پشتمان پنهان
ترس، گناه، آتش، ابلیس
چقدر زن بودن پرمعنا بود برایمان !
هر چه زنانگی ما زشتتر ، مردانگی مردها جذابتر
زن معنای نبایدها و ناممکنها و ناهنجارها
و مرد معنای بایدها و ممکنها و هنجارها
ما دختران زنانگیهای ممنوعهایم
ما وزن حجاب را خوب میفهمیم
ما کف زدنهای دو انگشتی را خوب یادمان هست
و جشن تکلیفهایی که همیشه روی دوشمان سنگینی میکرد
اسطورهی زندگی ما اوشین سانسور شدهی زحمتکش بود
و هانیکویی که با چتریهای روی پیشانیاش، همیشه از پدرش کوجیرو
میترسید.
ما بزرگ شدیم
جنگ تمام شد
پدرهایی که زنده ماندند به جنگ زندگی رفتند
مادرها از پدرها مردتر شدند
گوگوش و هایده از ویدئوهای ممنوعه بیرون آمدند
و ما هنوز منتظر بودیم صاعقهای بزند و خشکشان کند !
اما خیلی زود فهمیدیم صاعقه، زنانگی ما را خشک کرده !
... روی تخت عروسی نشستیم
در حالی که هنوز گمان میکردیم فقط باید غذاهای خوشمزه بپزیم
و خانه تمیز کنیم و از کودکانی که خدا ! در شکممان بار میزند نگهداری کنیم
وقتی از شوهرمان وحشت کردیم
و خجالت کشیدیم از تمام آنچه به زن بودنمان معنا میداد
وقتی برای خوابیدن کنار شوهرمان هم از خدا طلب مغفرت کردیم
و گمان کردیم به هویتمان توهین میکند !
وقتی تمام آن ترسها، نبایدها و ناهنجاریها را با خود به
رختخواب زناشوییمان بردیم
صاعقه خشکمان کرد
ما زنهایی بودیم، مرد و مردهایی، زن
به ما فقط آموختند چگونه شکم مردانمان را سیر کنیم
کسی نگفت چشمانشان هم گرسنه است
و شهوتشان تشنه
ما باختیم
روزهای عشقبازیمان را باختیم
طراوت جوانیمان را باختیم
ما نسل زنان خستهایم !
خسته از تکلیفهایی که روی دوشمان سنگینی میکند
خسته از محارمی که هرگز محرم رازهای دلمان نشدند
خسته از نامحرمانی که بارها به خاطرشان
از پدرها و برادرها و شوهرها کتک خوردیم
خسته از ترسهایی که با ما زاده شدند
در ما ریشه دواندند
در باورهایمان جوانه زدند
و آنقدر شاخ و برگ گرفتند که سایهشان تمام زنانگیمان را پوشاند
ما خسته ایم !
و با تمام خستگیمان
حالا
در آستانهی نیمهی عمر خویش
به دنبال شعلهی خاموش زنانگیهایی میگردیم که کم آوردیمشان
دماغ عمل میکنیم
ایمپلنت میکاریم
پروتز میکنیم
کلاس رقص میرویم
تا با دافهای توی خیابان و خوانندههای ماهواره رقابت کنیم
تا شوهرمان را نگیرند از ما با سلاح زنانگیهایی که کم آوردیمشان
و هنوز گیجیم که
چطور هم آشپز خوبی باشیم
هم خانهدار خوبی
هم مادر نمونه
هم کمک خرج زندگی برای چرخ زندگیای که مردمان به تنهایی نمیتواند بچرخاند
هم به جامعه خدمت کنیم
هم فرزند تربیت کنیم
هم زیبا و خوش اندام و شاداب باشیم و مردمان را سیراب کنیم از زنانگیمان
و ما
هنوز لبخند میزنیم
نجیب میمانیم
به مردمان وفا میکنیم
مادر میشویم
برای فرزندمان مادری میکنیم
خانهمان را گرم و پر مهر میکنیم
و برای زناشوییمان سنگ تمام میگذاریم
درس میخوانیم
کار میکنیم
به جامعه خدمت میکنیم
خرجی میآوریم
صبوری میکنیم
برای سختیها سینه سپر میکنیم
ظلمها و تبعیضها را طاقت میآوریم
در راهروهای دادگاه دنبال حقهای نداشتهمان میدویم
و با این همه فقط ...
گاهی در تنهاییمان اشک میریزیم
گاهی پای سجادهمان به خدا شکایت میکنیم
گاهی گوشهی امامزادهای مسجدی میخزیم و بغضهایمان را
لای چادرهای رنگی میتکانیم
گاهی میخندیم به عکس شش سالگیمان
با مقنعهی چانهدار توی مهد کودک !
گاهی افسوس میخوریم
برای زنانگیهایی که سنگسار شدند
و هنوز زن میمانیم
و به زن بودنمان میبالیم.
.
.
.
و اما در مورد حجاب:
حجاب بیش از اینکه توهینی به زن باشد، توهینی به مرد است، زیرا مرد را به موجودی جانور خوی که زن را تنها ابزاری جنسی میبیند تشبیه میکند، اگر فرض کنیم تحریک شدن مردها مشکلی اساسی و بزرگ برای بشریت باشد، چرا بار مسئولیت این را باید تنها بر گردن زنان انداخت؟ این مردها هستند که باید بیاموزند تا خود را کنترل کنند و این حکومت است که باید با برنامه ریزی های دقیق و علمی مشکلات اینگونه را رفع کند. اما شرم باد بر زنی که قبول کرده است سرتاپایش آلت تناسلی است. حجاب نشانه حماقت، واپسگرایی فکری و سند اسارت جنسی زنان است.
زکریای رازی! انیشتین! فروید ! استیو جابز که به نوعی پدر تکنولوژی نوین بود و صدها دانشمند دیگر همه آمدند و رفتند, اما هنوز در همسایگی ما
مادری اسپند دود می کند !پدری گوسفند می کشد !
دختری طالع بینی می خواند !پسری پشت ماشینش می نویسد: بیمه قمر بنی هاشم !هنوز برای ازدواج استخاره می کنند !هنوز در مراسم عاشورا میلیاردها پول صرف نذری به توانمندان میشود !توی چاه پول میریزند و نامه پست می کنند, و دانایی پایه ایمان نیست !هنوز به علم و دانش به عنوان فاکتور دانایی بی توجهیم !
هنوز یک پنجه خون روی پلاک ماشینمان باعث رفع بلا میشود
اگر فرصتی دوباره برای بزرگ کردن فرزندم داشتم کمتر با انگشت او را تهدید می کردم و بیشتر نقاشی می کشیدم.
من زنم و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریههای تو ! دردآور است که من
آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی قوسهای بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت میآیند
تاسف بار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم
چون کار به غیر این شیوه ستودن غلط است
تـو حـرفـت را بـزن ...
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت ،در حالیکه گویی ایستاده بودم!چه غصه هایی که فقط به غم دلم حاصل شد، در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود !دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود !به همین سادگی …
قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.
گاهی انقدر سنگین می شود که باید برای به دوش کشیدنش خط بکشی روی تمام واژه های هم ردیفش
اما ...هنگام به دوش کشیدنش فقط از یک چیز دلهره دارم :
که به اشتباه ، تقصیر را تقدیر بخوانم!
پناهگاه تو "تدبیر" است اما تمام "تردید" های من روی لبه ی همین تدبیر لشکرکشی می کنند ...
وقتی اصرار می کنی بر شکستن خطوط موازی ،
شک می کنم به حکایت این معادلات !
فاصله تنها "یک" حرف است و دلشوره ی من از همین جاده ی باریک واژه ها ! این که "تقدیر" هر قدر هم که سنگین باشد با شانه هایم قریب است اما با بار غربت "تقصیر" ، رفتن سخت می شود و رسیدن شاید
هــــــــــرگز !
آزادی فقط مربوط به "بیان افکار" نیست، بلکه رهائی هزاران عواطف و احساسات از زیر یوغ یک عاطفه مستبد و کوبنده است.
بستگی مطلق، نه تنها نفی "آزادی فکری" را می کند بلکه نفی "آزادی عواطف و احساسات" را نیز می کند. انسان همان قدر که احتیاج به آزادی فکر و بیان دارد، احتیاج به آزادی " اظهارعواطف و احساسات" دارد. آزادی اظهار عواطف و احساسات که در هنر (موسیقی، شعر، نقاشی، رقص،...) صورت می بندد ، بیشتر از آزادی بیان و عقیده لازم است، چون عدم آزادی برای "اظهار عواطف و احساسات" در طیف تنوعشان، بزرگ ترین خطر های زندگانی فردی و اجتماعی را پدید می آورد.
از این روست که ما نه تنها "آزادی سیاست از دین" را می خواهیم بلکه به همان اندازه "جدائی هنر از دین" را طالبیم، "جدائی فرهنگ از دین " را طالبیم. عواطف و احساسات ما بیشتر از عقل ما رنج می برد. عقل، زبان گویا دارد ولی عاطفه و احساس، زبانش گویا نیست ، آن چه زبان ندارد ریا، بیشتر رنج می برد !
چه غم انگیز است
عمری گداختن از غم نبودن کسی
که تا بود ،از غم نبودن تو می گداخت
یه عمره می خورم ، می خوابم ،بلند میشم ،کار می کنم......کار میکنم برای اینکه بخورم، می خورم برای اینکه کار کنم...کار میکنم برای فراغت، فراغت برای کار.تولید برای مصرف، مصرف برای تولید.....سرگیجه گرفتم از این تکرار مسخره.
این واژه ی زندگی چقدر عجیب.چقدر نیرومند که تمام این مدت اینطور احمقانه داره منو می چرخونه.مثل اینکه یه تازیانه دستش گرفته و حتی فرصت فکر کردن هم نمی ده.هی میزنه پشت آدم و میگه برو....آخه کجا؟اصلا چرا؟واسه چی؟
اونقدر مشغولم کرده که همش باید زندگی کنم.شب و روز چسبیده به هم و هیچ فرصتی ندارم.حتی تو خواب هم باید زندگی کنم.تو این مدت اونقدر سرم شلوغ بود که حتی نفهمیدم چقدر وقت صرف شد؟!الان کجای عمر هستم؟!تا مرگ چقدر فاصله دارم؟!
چقدر موقعیتها، لذتها، ارزشها، کمالها تو زندگی بوده که بدست نیاوردم.بدست نیاوردم برای اینکه مشغول زندگی بودم!!؟چقدر از عمرم، از خودم گذشتم بخاطر زندگی.مثلا واسه خریدن یه ماشین چند سال خودمو فدای ماشین کردم تا بهش برسم؟تازه وقتی بهش رسیدم نفهمیدم که چیو از دست دادم و به چی رسیدم؟!مگه لذت داشتن اتومبیل به قیمت بردگی پول و کار و گذشت زمان، بالاتر از لذت انسان بودن؟چقدر ساده و احمقانه عمرم رو با لذتهای مسخره با تکرار با روزمرگی عوض کردم؟تازه فهمیدم که تا حالا داشتم زمان رو فدا می کردم، آگاهی رو فدا می کردم، استعداد و غرور و عصیان و خلاقیت و .......داشتم انسان رو فدا می کردم.
چه قدرت عجیب و وحشتناکی داره این زندگی که همین انسان، همین انسانی که از جنس خداست رو، همین انسانی که از اون بالاها اومده این پایین، تبدیل کرده به یه لجن به یه کرم یه لاشخور با لذتهای کثیف، با هوسهای پوچ، ایده ال های مبتذل.