♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

دلم خانه قدیمی می خواهد

دلم خانه ای می خواهد پر از لطافت دستانت...

 خانه ای پرازگلهای شمعدانی  که ازپس آنها بر من مهربانانه بنگری...

تا من زخم تیرنگاهت را چون جان شیرین در سینه ام پذیرا باشم...

دلم خانه ای می خواهد پر از عطر یاس...

و حس رقص شعله ای در سینه ام

بدان هنگام که با امتداد نگاهت مراازخود بیخود میکنی...

و دلم را در تلاطمی عارفانه می اندازی...

دلم خانه ای می خواهد که هیچ پنجره ای درآن نباشد...

جز دریچه قشنگ نگاهت

تاسیه چشمانت را به امانت گیرم....

و بنگرم دنیا را از ورای نگاهت...

دلم خانه ای می خواهدپرازمهر و مهربانی صدایت

به هنگامی که درشکوه لحظات باتو بودن....

اشکهای غم هجرانت را با نوازش دستانت...ازگونه هایم می زدایی

دلم خانه ای می خواهدپر از گرمی نفس هایت

تاآغوش پرمهر مادرم...خاطره اش همیشه شود...

دلم خانه ای قدیمی می خواهد،دیوان حافظ ،یک استکان چای،و تماشای چشمانت....

و لحظه ای که من و تودر آن جاودانه بشویم...

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:54

یه وقتایی پرده ها رُ پس بزن

رو پرده ها قفلای آهنی نیست

درا رُ وا کن به تماشای شهر

قصه ها گاهی وقتا، گفتنی نیست

................................................

پنجره ها از تو خبر ندارند

درای بسته مات و بی خیالن

آرزوات ، بادکُنکای رنگی

می خوان به دستت برسن ،محالن


خسته و تنها توی غوغای شهر

آستینتُ به چشم تر می کشی

تو زندگی یه وقتا ناگزیری

شاخه اگه بشکنه، پر می کشی


از ته کوچه های شهر قصه

رفتی و مشغول تماشا شدی

بچگیاتُ پیش کی گذاشتی؟

که مرد این روزای تنها شدی


به هم نمی رسن دو روح خسته

شاید نشونه ی من و تو باشن

به هم نمی رسن دو ابر گریه

که سقف خونه ی من و تو باشن

......................................................

یه وقتایی پرده ها رُ پس بزن

رو پرده ها قفلای آهنی نیست

درا رُ وا کن به تماشای شهر

قصه ها گاهی وقتا، گفتنی نیست



تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد