♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید

جغدی روی کنگره‌های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می‌کرد. رفتن و رد پای آن را. و آدم‌هایی را می‌دید که 


به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می‌بندند. جغد اما می‌دانست که سنگ‌ها ترک می‌خورند، ستون‌ها فرو می‌ریزند، درها 


می‌شکنند و دیوارها خراب می‌شوند. او بارها و بارها تاج‌های شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابه‌لای خاکروبه‌های قصر


 دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری‌اش می‌خواند؛ و فکر می‌کرد شاید پرده‌های ضخیم دل آدم‌ها، با این


 آواز کمی بلرزدروزی کبوتری از آن حوالی رد می‌شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی.


 آدم‌ها آوازت را دوست ندارند. غمگینشان می‌کنی. دوستت ندارند. می‌گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.


قلب جغد پیرشکست و دیگر آواز نخواند.سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آواز‌‌خوان کنگره‌های خاکی


من! پس چرا دیگر آواز نمی‌خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.جغد گفت: خدایا! آدم‌هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. خدا


 گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می‌دهد و آدم‌ها عاشق دل بستن‌اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ


 تماشا و اندیشه‌ای! و آن که می‌بیند و می‌اندیشد، به هیچ چیز دل نمی‌بندد؛ دل نبستن سخت‌ترین و قشنگ‌ترین کار


 دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخجغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره‌های


 دنیا می‌خواند. و آن کس که می‌فهمد، می‌داند آواز او پیغام خداست که می‌گوید: آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید


نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:21

شبی با خدا - دیدار با خداوند



س ) خوانندگان شما بسیار مشتاقند که جمال خداوند را برایشان توصیف کنی
- آیا مقدور است ؟


ج ) فقط می توانم بگویم که بقول محّمد (ص) من خداوند را در زیبا ترین جمالھا

دیدار کرده ام بطورعام . و چند بار ھم بطور خاص جمال وحدانی اش را دیدار کرده ام .

زیبائی و قداست تا سرحدّ نابود شدن: این است تنھا توصیفی که می توان کرد .

این اعتقاد وجود دارد که ھر کسی که خدا را دیدار کند می میرد حتی اگر در خواب دیدار

کرده باشد . من در خواب و بیداری دیدار کرده ام و لذا بارھا مرده ام و الان ھم که با شما

حرف می زنم مرده ام . آیا می فھمید .


س ) خیر ! لطفاً بیشتر توضیح دھید یعنی چه که مرده اید ؟


ج ) « از زیبایی مردن » شاید تعبیری مختص خود بنده باشد . آدم چطور با دیدن یک

جمال بسیار زیبا مثلاً یک دختر جوان دل و دین و ھوش از دست می دھد .

حال این از دست رفتگی را ھزاران برابر کنید مترادف با مردن و به کلّی فنا شدن می شود .

ولی من واقعاً بارھا مرده ام که چندین بارش را دیگران ھم شاھد بوده اند .


در حدود پنج سالگی که خدا را در خواب دیدم و این خواب را برای مادر بزرگم تعریف کردم

او چند ساعت گریست و من علّتش را نمی دانستم ولی بعداً فھمیدم زیرا او این باور را داشت

که کسی که خدا را در خواب ببیند می میرد . و لذا او در انتظار مرگ من بود .

و امّا اینکه می گویم که من ھم اکنون ھم مرده ھستم واقعیت دارد . و حیرت شما دراین است

که مرده را و مرگ را درک نمی کنید . فرق من با سایر مرده ھا این است که مرئی ھستم

ھمین و بس ! و به ھمین دلیل اینقدر رنجورم و در طی ھر روز بارھا تا لبه مردن مکرر

به پیش می روم .


از کتاب " شبی با خدا" اثر استاد علی اکبر خانجانی

سپاس ,از مطالب مفیدتون استفاده کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد