♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

بیان آزاد


اگر اینجا هستم به این خاطر هست که از نوشتن 


بر ورق های سفید دفترم خسته شده ام ،


 حس می کنم دیگر دستانم توان نوشتن ندارند


 و کاغذ نیز از نوشته هایم خسته شده است مانند 


خودم که از خاطراتم خسته شده ام...


اما ...


من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی.

قلمی که گاه و بی گاه جور مرا می کشد

و حرف های نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد.

در آن لحظه، قلمم مثل زبانم الکن نیست،

من من نمی کند، کم نمی آورد و ... می نویسد

شیوا، بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی.

وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شوند،

اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم هم نمی لرزد...

و کاغذ چه صبور، نوشته هایم را گوش می دهد!

واکنشی از خشم در او نیست، نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد،

مرا به خاموشی وا نمی دارد، تنهایم نیز نمی گذارد...

در آخر، من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم:

"همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم، اما نوشتنم بد نیست..."

آن گاه کاغذ را به آب می سپارم

و آب می داند آن را به چه کسی برساند...

و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم

در پی قلم و "کاغذ صبوری" دیگر...


نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:53

زیبا
آروم
و عاشقانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد