ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دوست همیشه بهار من ، بدان که فصل فصل تنهایی ما اگر می ایند ...
بدان فردی مثل باد خزان بر تو ظاهر میشود و در تو ذوب میگردد و با باران بهاری شسته و با آفتاب
تابستانت ، محو میشود ، دلیلش بی ارزش بودن عمر ماست...
چرا که دوباره و دوباره تکرار میشود این دنیای پیچیده و تکراری...
کاش که دلت دریا بخواهد...
کاش که دلت پرواز را بخواهد...
به پرواز بیندیش ... نه به پریدن و رها شدن...
از رویش بگذر...
از هر آنکه به تو عشقی ورزید ، عبور کن...
ماندن و درگیر شدن به آن محبت ، تو را سراسیمه اسیر خواهد کرد...
و تو بی آنکه بدانی ، در او همچون فصل های یخ زده و زرد و سبز و سوزان ، رهگذری...
برایش خواهی بود...
طبیعت این را به من آموخت که برای همه بهترین باشم ، از همه عشق گیرم و هرگز دلم را از نقطه ی...
آسایش خود در نیاورم و به کسی اطمینان نکنم که بهتر از من ، مراقب او خواهد بود...
از طبیعت این را آموختم که در فصل هایش اینچنین باشم...
از هر لحظه اش خاطره ای نصیب گذرگاه یادآوری گاهی کنم و تا ابد در آرامش باشم...
یاد گرفتم تا عبور کنم و نایستم تا در برابر کالبدی تخریب پذیر شوم...
بودن با این جماعت تنها نقاط ضعفت را نشان خواهد داد تا تو را برای رهایی ، چگونه رها کنند و روند...
بی آنکه بدانند تو یک انسان بوده ای و یا یک تجربه برای آنها !