ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دیگر دستم به نوشتن نمی رود . دیگر از آن احساسهای گذشته ، ازآن عشق سرکش، از آن روح بارانی وآن شتاب برای رسیدن خبری نیست . دیگر درآسمان دلم هیچ پرنده ای را در حال پرواز نمی بینم . دیگر هیچ اشتیاقی برای دیدن نیست ، دیگرهیچ نیازی برای بودن نیست و دیگر هیچ عشقی برای زیستن نیست . کتابچه ی زندگیم را بستم و چیزی از جنس سنگ بر روی آن گذاشتم. درونم چیزی پیدا شده که می خواهد من باشم و نباشم . نمی دانم چرا ، دوست دارم مثل گذشته با احساس باشم ولی انگار کسی از من می خواهد سنگ باشم ، با خودم نامهربان باشم. هستم ولی نیستم .دیگر قلبم برای هیچ کس نمی تپد . دیگر جسمم جستجوگر هیچ ستاره ی درخشنده ای نیست. دلم تنگ است . دلم برای کسی تنگ شده است که پاورچین پاورچین حصار تنهایی مرا شکست ،پایش را روی سیم خاردارهای دل گذاشت و براحتی روحم را از آن خودش کرد. دلم برای کسی تنگ است که نمی دانم کیست ؟نمی دانم چیست ؟ بغض گلویم حرف دلم را ناگفته شکسته است . اشکهایم همچون ابر بهاری چمن زار دلم را خیس می کند. ایکاش باران می بارید تا من روحم را در آن می شستم و پاک می شد خالی از هرگونه عشق و احساسی . ای کاش هیچ چشمی در گرو چشمانم نبود .کاش هیچ قلبی برایم نمی تپید . کاش هیچ کس منتظر دیدنم نبود .کاش هیچ کس مشتاق شنیدن صدایم نبود . اگرچنین می شد کوله بارم را می بستم و از این دیار خاکی ،روزگارپست و بی حساب می رفتم ؛ طوریکه حتی گرد کفشهایم هم روی زمین باقی نمی ماند . شاید پرواز می کردم .شاید در آسمان جایی برای من پیدا می شد . فکر نمی کنم آن جاانتظار مفهومی داشته باشد |
سلام وب جالبی داری
منتظر حضور گرمت هستم....
چه جالب !!!
وقتی دستت به نوشتن نمی رود ، این می نویسی از دلتنگی
وقتی هیچ عشق و احساسی در خود نمی بینی ایت همه عاشقانه و احساسی قلم می زنی از دلتنگی
مرا چگونه دوستی با تو باشد تا دعا کنم
همیشه این باشی که
برایمان اینگونه
قلم زنی Yalda