♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

قلبم

در قلبم را زدم. صدایی نشنیدم انگار هیچ کس آن جا 
نیست. در را فشار دادم باز شد. به داخل رفتم ولی.....این جا...این جا کجاست؟ این جا 
خانه قلب من است؟
نه باور نمی کنم ولی آدرس را درست آمده ام پس چرا این طور؟ چرا 
این قدر تاریک؟ چرا این قدر سیاه؟ به خودم آمدم فهمیدم مدت هاست دستی به رویش 
نکشیدم.
انگشتی بر روی تاقچه ها کشیدم غبار تنهایی رویشان نشسته بود.
نگاهی 
به اطراف خانه کردم پنجره اش را باز کردم چشمه محبت کنارش خشک شده بود وارد خانه 
شدم......آستین ها را بالا زدم و خانه تکانی را شروع کردم....غبار تنهایی و غربت را 
از گوشه و کنارش زدودم.
زمینش را با فرش دوستی مفروش ساختم. گلدانی از گل محبت 
را کنار پنجره هایش گذاشتم. آه یادم رفت چراغ عشق را نیز بر سقف خانه دلم 
آویختم.
شاپرک های عاطفه را دیدم که گرداگرد گل های محبت درون گلدان مهربانی می 
رقصند و شادی می کنند.
راستی یادم آمد باید باغچه را وجین کنم سرتاسرش را گل های 
خار و علف های هرز گرفته بودند.
خاکش تشنه بود گل های سوسن و شقایق را جایگزین 
علف ها کردم. خاکش را نیز با آب امید سیراب کردم.....و چشمه محبت به سویش روان 
ساختم.
حالا گوشه ای می نشینم تا استراحت کنم حس می کنم کمی سبک شده ام.
آه چقدر خوشحالم...02400000

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:23

تازه عروس من
باز دلم هوای دیدنت را کرده
در بین گرد و غبار های معلق
می گردم تا چهره ات را باز ساری کنم
ببین چهره ی غمگینم را
در بین چین و چروک های آن
حتی نشانه ای از لبخند هم نیست
می چرخم شاید هنوز گرمای دستت را احساس کنم
می گردم بدنبال لبخند و گودی گونه هایت
می گردم شاید با دست های زمختم بار دیگر
اشک های حاصل از دردت را التیام دهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد