ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
گاهی برای رسیدن به یک آرزو ، سالهای زیادی از عمرت را به انتظار
مینشینی ، گاهی به سمت رویاهایت قدم برمیداری ، گاهی میدوی ، گاهی از پا میفتی و
سینه خیز ادامه میدهی ، گاهی از هوش میروی و وسط راه ، پهن زمین میشوی ... به هوش
که می آیی باز به راهت ادامه میدهی و شاید مغروری به این همه پشتکار ...
یک قدم مانده به صبح به بارگاه آرزویت نزدیک میشوی ، آنقدر خسته که
رمقی در پاهایت نیست...
ناگهان ، خدا ،درست زمانی که رسیده ای ،
انتخاب دیگری هم پیش پایت میگذارد و راه دیگری هم پیشنهاد میکند ... تو میمانی و
گذشته ات ، تو میمانی و دیوانگی ...
قمار که میکنی ، گاهی باید دیوانه
باشی ...
من طعم این دیوانگی را چشیده ام ... پیشنهاد او از آرزوی من
شیرین تر بود ...