-
سکوت اجباری
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:22
اینجا شلوغ ترین سرزمین تنهایی است... با همه هستی... و با هیچ کس نیستی... و من این روزها چقدر انرژی لازم دارم برای تحمل آدمها .. خواسته هایشان توقعاتشان... حرفهایشان و حتی گاهی بودنشان ... ببین که بر سر دلهایمان چه آوردیم ! ببین نخواسته با عمر خود چه ها کردیم! یکی بپرس که از زندگی چه میدانیم؟ نفس کشیدن آیا نشان زیستن...
-
می نوشتم از تو
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:32
دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که...
-
فرصت پروانه شدن
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:02
تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم! روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد ....
-
زهی عشق
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 11:36
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا چه گرمیم! چه گرمیم! ازین عشق چو خورشید چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا زهی ماه زهی ماه زهی بادۀ حمرا که جانرا و جهان را بیاراست خدایا زهی شور ! زهی شور ! که انگیخته عالم زهی کار ! زهی کار ! که آنجاست خدایا فرو ریخت فرو ریخت شهنشاه سواران زهی...
-
افروخته
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 11:24
ز آتش پنهان عشق هــــر که شد افروخته دود نخـــیزد ازو چــــون نفـــس ســـــوخته دلبر بی خشم وکین گلبن بیرنگ و بوست دلکش پروانه نیست شــــمع نیافروخـــــته مایه ی آرام دل چشم هوس بستن است از طپش آسوده است باز نظـــــر دوخــــته آمــــد و آورد بــــاز از ســـر کویش کــــریم بــال و ریخــــته جـــــــان و دل سوخــــــته
-
لحظه های یاد تو!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 21:05
در شب کوچک من،افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخ است و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها،همچون انبوه عزاداران لحظه...
-
دلباخته ام!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 21:01
من در آن وحشت پائیزی چشمان تو پر پر شده ام. من از آن روز که دیوانه چشمان شرر بار تو ام مثل شمعی که به آشوب دلی می سوزد، همچو پروانه خود سوز به زنجیر شکر خند تو ام. نه که در مستی خاموش غزل های تو ام؟ نه که در خنده شیرین تو جان باخته ام؟ نه که در ساحل آرام تو مانوس تو ام؟ نه که در آینه میخندم و در عافیت ام؟ من ازین...
-
فریاد بی بهانه!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:59
فریاد بی بهانه ات، نام مرا بهانه کرد... چشمان بیقرار تو، عشق مرا ترانه کرد... دیدم تو را به یک نظر،اما چه کردی بادلم؟ نغمه ی عاشقانه ات،عمری مرا دیوانه کرد... روزی بماندی با دلم،روزی سراسر بغض و غم... صدای تو،نوای وتو،از روزگار گلایه کرد... لحظه به لحظه یاد تو،در قفس شکسته ام... گذشت روزگار پست،تورا زمن بیگانه کرد......
-
دل دیوانه تنها
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:58
سر خود را مزن اینگونه به سنگ، دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!!! منشین در پس این بهت گران مَدَران جامهی جان را، مَدَران!! مکن ای خسته در این بغض درنگ.. دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ! پیش این سنگدلان،قدر دل و سنگ یکیست قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکیست.. دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین؛ سینه را ساختی از عشقش سرشارترین......
-
ای روزگار!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:56
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت امید عافیتم بود روزگار نخواست قرار عیش و امان داشتم زمانه...
-
بیتوته!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:55
پرواز به آنجا که نشاط است وامیدست پرواز به آنجا که سرود است و سرور است. آنجا که سراپای تو، در روشنی صبح رویای شرابی است که در جام بلور است. آنجا که سحر، گونه گلگون تو در خواب از بوسه خورشید، چو برگ گل نازاست. آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد، چشمم به تماشا و تمنای تو باز است! من نیزچو خورشید، دلم زنده به عشق است راه...
-
من از همه جمع ها منها شده ام...
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:53
بر گرد از آینه! بیا ...... بیا بنشین ...... درست جایی میان سینه ام ! برگرد از دیوارها این قابهای از درخت بریده آنقدر.... دیوار پشتشان بوده که هیچ کدام از زخمهایت را ....... به گردن نمیگیرند برگرد رفیق من جایی میان شبهای بی پنجره ام..... تورا کم دارم! باور کن این شانه ها هرچقدر به تارهای به باد رفته ات .... زخمه بزنند...
-
پرنده خیال!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:51
از دار ـــــــــــی می روی که چارپایه ی زیر پایم را ...... روی بغضم نشانده بود حالا به زمان بر می خورم ! طناب را به زمین می بندم که مبادا باد ، سرنوشت بادبادکان را.... با پایم بنویسد پرواز پرندگان کاغذی که از آزادی بسته/بندی شده دست ابر به پر های شکسته قول پریدن داده بودند سبک خیالانی که آنقدر از کوچ پرستوها سنگین شده...
-
تلخی کلامت!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:47
گاھی آنچنان می شکنی ام که صدایش را رگ به رگ احساس کنم! وقتی که منتظر جمله ای نرم تمام سختی روزی دلتنگ را به انتظار می نشینم.... و تو آری تو !! حوصله ام را نداری! و تو آری تو !! نمی دانی وقتی سه بار در یک روز می نویسم دلم برایت تنگ است! یعنی سه بار غرور را شکستن! سه بار تو را خواستن! سه بار ھزار حرف نگفته را تمنا کردن!...
-
سرگشته!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:32
با همهی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پیِ ویران شدنی آنی ام ... آمدهام بلکه نگاهم کنی عاشقِ آن لحظهیِ طوفانی ام دلخوشِ گرمایِ کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانی ام «آمدهام با عطشِ سالها تا تو کمی عشق بنوشانی ام » ماهیِ سرگشته یِ دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام «خوبترین حادثه...
-
اندوه!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:28
هنوزنمیدانم کیستم همان کودکی که به نگاهی عاشق شد یاهمان زخم خورده شرار خیانت من دروازه های گورستان دلم را بوسه باران کردم درشبهای پاییزی دلم باران پاییز را به دستان گوری سرد وسیاه بخشیدم هرگز ترانه هایم دلی راشادنکرد من همیشه درخویشتن خفته ام به این ابرهای لجام گسیخته فریادمیزنم کجاست آن اندیشه های سبز بارانی که من در...
-
بغض در گلو!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:21
فهمیده ام که تو هم عاشق منی باران تمام شب ، در گوش ناودان این راز را گشود من مانده بودم و این راز سر به مُهر من مانده بودم و این بغض در گلو آیا تو هم مرا ، با عشق خوانده ای ؟ دست نسیم صبح از گونه های خیس آن اشک را زدود قاب غریب بغض ، با خنده پر نمود فهمیده ام دگر ، که تو عاشق تر از منی دیشب ستاره ای بر سقف آسمان ، با...
-
مهر و مه !
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:17
به شبهای جدائی بسکه که با یاد تو خو کردم دل از غم سوخت لیک از دیده کسب آبرو کردم ز مهر و مه از آن گفتم بود روی تو روشن تر که با مهر و مهت یک روز و یک شب رو به رو کردم مگر سر زد نسیم صبح دم بر سنبل مویت که از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردم بیان حال خود می کردم و توصیف جانان را بهر مجلس که از مجنون و لیلی گفتگو کردم...
-
اندوه تنهایی!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:14
پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه می کارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم باریدی ... ای افسوس بر سر گورم نباریدی چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته...
-
دست های من تنهاست!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 20:11
بی تو اما عشق بی معناست٬ می دانی؟ دستهایم تا ابد تنهاست٬ می دانی؟ آسمانت را مگیر از من٬ که بعد از تو زیستن یک لحظه هم بی جاست٬ می دانی؟ هر چه می خواهیم٬ آری٬ از همین امروز از همین امروز مال ماست٬ می دانی؟ گرچه من یک عمر٬ همزاد عطش بودم روح تو٬ همسایه دریاست٬ می دانی؟ دوستت دارم... همین! یک راز پنهانی از نگاه ساکتم...