من در آن وحشت پائیزی چشمان تو پر پر شده ام.
من از آن روز که دیوانه چشمان شرر بار تو ام
مثل شمعی که به آشوب دلی می سوزد،
همچو پروانه خود سوز به زنجیر شکر خند تو ام.
نه که در مستی خاموش غزل های تو ام؟ نه که در خنده شیرین تو جان
باخته ام؟
نه که در ساحل آرام تو مانوس تو ام؟
نه که در آینه میخندم و در عافیت ام؟
من ازین خستگی سایه موهوم پریشان حالم. نه کرانی پیداست!
نه نسیمی به گذرگاه تنم می پیچد!
دل من بسته ، تنم خسته ،به آشفتگی تنهایی است.
نه کلامی بر لب! نه پیامی در جان نه نشانی بر جا نه امیدی در دل!
من ندانسته به شوق سخن عشق تو دلباخته ام
و در این ساحل تنها و خموش
سایه ای در گذر پلک دو چشمان تو ام.
من هنوزام که هنوز است تو را میخوانم
من تو را می جویم من تو را میخواهم
من به لبهای ترک خورده و خشکیده تو را میخوانم
من هنوزام که هنوز است به آواز دلم میگویم،نگرانم نگرانم،نگرانم،
چه چیزی باعث می شه که آدمای مثل ما که سنی ازم رفته رو بیاریم به وبلاگ نویسی حتی خیلی از ما ها با وجود داشتن همسر و فرزند و نوه هنوز احساس می کنیم به اونچه که دنبالش یک عمر دویده ایم اشتباهی رسیده ایم و میام دنبال اون گم شده تو فضا های مجازی می گردیم ولی باز هم پیداش نمی کنیم بعدش هم کرکره وبلاگ را می کشیم و از هر روز نویسی به هفته می رسیم بعد ماه و بعدش هم همین طور به امان خدا رهاش می کنیم
سلام نمیدونم حتما مشغله کاری
معمولی.نظر خاصی ندارم
فقط میتونم بگم عالی بود.
slm mc az mohabatetun ke sar zadid