♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

ای روزگار!

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت 

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت 

شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست 

دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت 

نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست 

صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت 

زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر 

نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت 

امید عافیتم بود روزگار نخواست 

قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت 

زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
 
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت 

چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا 

به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت 

چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت 

ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت
 
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی 

گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

نظرات 1 + ارسال نظر
سالاری چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 16:06

در این شعر رسم دنیای بی وفا به زیبایی بیان شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد