ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
به شبهای جدائی بسکه که با یاد تو خو کردم دل از غم سوخت لیک از دیده کسب آبرو کردم ز مهر و مه از آن گفتم بود روی تو روشن تر که با مهر و مهت یک روز و یک شب رو به رو کردم مگر سر زد نسیم صبح دم بر سنبل مویت که از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردم بیان حال خود می کردم و توصیف جانان را بهر مجلس که از مجنون و لیلی گفتگو کردم دم پیر مغان کرد آگهم از رمز هوشیاری پس از عمری که خون اندر دل، جام و سبو کردم اگر اهل دلی دیدی سلام من رسان بر وی که کمتر یافتم هر جا فزونتر جستجو کردم مرا در نوجوانی آرزوها بود چون "صابر" به پیری چون رسیدم ترک آز و آرزو کردم..
ســلام بـــــا قـــالـبــــــــ هــای حــــرفـــه ای مـــــنتظر حـــــضور شــــما هـــستیم
مــــوفــق باشــــید.
جالب بود ولی تا حدودی خنثی هست و احساس عمیقی در کلماتش نیست