با همهی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنی ام...
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظهیِ طوفانی ام
دلخوشِ گرمایِ کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانی ام
«آمدهام با عطشِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام »
ماهیِ سرگشته یِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
«خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانی ام؟؟؟»
«حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام»
«حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانی ام»
«ها ... به کجا میکشی ام خوب من!
ها ... نکشانی به پریشانی ام!»
عالی
یک شعر پر از احساس و پر از جوشش همراه با انتخاب صحیح کلمات
و قافیه ای روان و زیبا