♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

نوید

نخستین بار که عشق به سراغم امد ادعای مالکیت جهان را کردم و همه چیز و همه کس را متعلق به خود دانستم .

امروز که تهی از خود خواهیها و تصاحبها , نگاهی عاشقانه به زندگی دارم , از هر چه هست تنها , مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم .

این است نظام عشق : هیچکس نبودن!...


تا این مرحله از زندگی ام دانسته ام که می باید کوله بار غمها و دلتنگیها را بر زمین گذارد و به استقبال آینده رفت...

حتی اگر این آینده یک روز یا یک ساعت یا فقط یک لحظه باشد.

مطمئنم هستم بهترین لحظه , لحظه ی بعدی  زندگی ام خواهد بود!

شاید در لحظه بعد چیزی اتفاق بیفتد  به ابعاد آرزوهایم , به رنگ عشقی که در سینه دارم و به شفافیت تمام ایینه ها...


امروز دفتری از نوشته هایم را سوزاندم...

مدام مینویسم و میسوزانم, آنانی را که بدلایلی دوست نمی دارم می سوزانم...

در شعله هایی که با آتش کبریت بر نوشته هایم ایجاد میکنم سوختن قسمتی از درونم را می بینم , ان قسمت از وجودم که درد می کند

ولی چاره ای جز از بین بردنش نیست....

مدام در ارتباط با افکارمان تنبیه می شویم ...

چه ظالمانه و بیرحم است این تنبیه!...