ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
نخستین بار که عشق به سراغم امد ادعای مالکیت جهان را کردم و همه چیز و همه کس را متعلق به خود دانستم .
امروز که تهی از خود خواهیها و تصاحبها , نگاهی عاشقانه به زندگی دارم , از هر چه هست تنها , مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم .
این است نظام عشق : هیچکس نبودن!...
تا این مرحله از زندگی ام دانسته ام که می باید کوله بار غمها و دلتنگیها را بر زمین گذارد و به استقبال آینده رفت...
حتی اگر این آینده یک روز یا یک ساعت یا فقط یک لحظه باشد.
مطمئنم هستم بهترین لحظه , لحظه ی بعدی زندگی ام خواهد بود!
شاید در لحظه بعد چیزی اتفاق بیفتد به ابعاد آرزوهایم , به رنگ عشقی که در سینه دارم و به شفافیت تمام ایینه ها...
امروز دفتری از نوشته هایم را سوزاندم...
مدام مینویسم و میسوزانم, آنانی را که بدلایلی دوست نمی دارم می سوزانم...
در شعله هایی که با آتش کبریت بر نوشته هایم ایجاد میکنم سوختن قسمتی از درونم را می بینم , ان قسمت از وجودم که درد می کند
ولی چاره ای جز از بین بردنش نیست....
مدام در ارتباط با افکارمان تنبیه می شویم ...
چه ظالمانه و بیرحم است این تنبیه!...