چنان دل کندم ازدنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا درخویش که مرگ من تماشایست
مرا درخود می خواهی تماشاکن،تماشاکن
دروغین بودم ازدیروز مرا امروز حاشاکن
دراین دنیا که حتی هم نمی گرید به حال ما
همه ازمن گریزانند توهم بگذر ازاین تنها
فقط اسمی به جامانده ازانچه بودم وهستم
دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده در دستم
گره افتاده درکارم به خودکرده گرفتارم
به جز درخود فرورفتن چه راهی پیش رو دارم