♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

تورا زخویش جدا می کنند درد اینجاست

در پــــــــــایــــــــــان...

قضاوت نکن...

وقتی حتی نمیدانی تو...


آن تویی نیست که برایش مینویسم...

نگو که میدانی و نمیدانم...

نگو که ترکیب واژگانم...


برای گم شدن...

در چشمان مخاطبی ست...

که برای دیگریست...


قضاوت نکن...

وقتی که بالای سر...

خدا به قضاوت نشسته...


مجازات دنیای مجازی همین بس...

که نشناسی کدام دل...

به هوای کدام حوا پر میکشد...


پس خود را مخاطب نساز...

که من دیر زمانی ست دیگر دلم نمیشکند...

که دیگر دلی نمانده برای شکستن...


رد لبخند من بر پیکر این عکس...

برای گمراه کردن خودم است...

که بگویم زنده ام...


همین و بس...

پس نوشته های مرا به شعر نخوان...

به درد بخوان...

اگر درد را فهمیده باشی !!!


دلتنگم

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:02

میگفت:خیلیا تو دوست داشتن می‌مونن . خیلیا تو دوست داشته شدن می‌مونن . خیلیا تو عاشقی می‌مونن . خیلیا تو عاشق شدن می‌مونن ٬ خیلیا تو عاشق موندن می‌مونن ....

کمن اونایی که بعد از اینکه عاشق شدن و عاشقشون شدن باز هم می‌تونن از عشقشون بگذرن و به دوست داشتن برسن ... کم اند ولی من پیداشون کردم . اینا همونایی هستن که بیشترین زجر رو به آدم می‌تونن وارد کنن ٬ ولی وقتی از عشقِ دوباره به دوست داشتن رسیدن بیشترین آرامش رو می‌تونن به آدم هدیه بدن.

این هم کپی برداری دیگری است از نوشته های یک وبلاگ نویس زن اسم وبلاگش بانوی اجاره ای است
قلم خیلی زیبایی دارد ولی متاسفانه این روز ها خیلی تنبل شده و کمتر پیداش می شه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:45

جهنم است نبودنت
بیدار می شوم از سر و صدای دعوایشان
نمی دانم چطور ادامه می دهند و
چطور فریاد می زنند که صدایشان این چنین رسا
به پایین می رسد
اول گیحم بعد آهسته آهسته اعضای بدنم را حس می کنم
چیزی نمود می کند
درد
بر گشته اصلا جایی نرفته بود
من فقط به غلط گمان برده بودم
صدایشان مرا به خودم می آورد
شما هم همین طور بودید
ترس های کودکانه ام باز می گردد
انگار شش ساله شده ام
توهم کافی ست
خودم می شوم
این کپی برداری شده از نوشته های دختری به اسم آنا
است روحیات و نوشته هاش اینو شما می مونه ولی دوست نداره آدرس به کسی بده

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:15

متن حالبی بود
مخصوصا قسمت اخرش
من هم یک درد کشیده هستم ولی مدت هاس که درد را فراموش کرده ام
نمی دونم شاید شما هم بتوانید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد