♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

منتظرپاییزم فصلی که عاشقانه مرا می فهمد

 - تارا ,.


از  این  روزهای  بلند  سربی  خسته  شده ام  نمی دانم  شاید  مثل گذشته  ها  دیگر جوان  نیستم  و  طاقتم  کم  شده  که  دیگر  نمی توانم   هیاهوی  بیهوده آدمیان   برای  هیچ  را  در  این روزهای  بلند  خاکستری  تحمل  کنم ...شاید به همین دلیل است که دوست تر می دارم شب با قبای بلند تیره اش از راه برسد و زمانی ولو اندک چهره این شهر بدقواره را مدتی کوتاه بپوشاند که شاید در پناه این تاریکی ها زشتی هایشان کمتر فرصت نمایان شدن بیابد تا من در پناه این ظلمات و سکوت  این شب ها با مخدر کاغذ و قلم مسکنی سازم کوتاه و فرصتی مهیا کنم برای تنفس احساس گرد گرفته ام تا در پناه صبوری و نجابت کاغذ،دلنوشته ای از اعماق قلبم بر این سطور سفید دفترم بیاید و حماسه ای سازد از جنس تنهایی های ناب من... وخلق کنم اندوه نامه ای رااز جنس رازقی ها، وبنگارم از دلتنگی هایم....و بگویم ازحس خوب یک انتظار عاشقانه....انتظاری برای آمدن یک عشق از راهی دور....که فقط درفصلی ازاین سال  های سیاه و سفید تلالو مییابد ....، آری من منتظر پاییزم،فصلی که عاشقانه مرا می فهمدو درک می کند بدون هیچ بیانی....وقتی پاییز طلایی من از راه می رسد....سمفونی صدای برگها در زیر پایم و خنکای بادی که به صورتم می خورد حسی سوزناک را در دلم بیدار می کند...زمین و زمان مستی دل من را می نگرد....و خاطرات تلخ و شیرین از اعماق پنهان دلم  می جوشد وپس از مدتها سکوت اجباری به بالا می آیند و چون صوفی مست در رقصی سماع گونه بر قلم وکاغذ عارفانه می نشیند....پاییز فصلیست که مرا به اوج بودن و احساس نابی می رساند که ذهن الکنم واژه ای برای بیان شیوای آن  نمی یابد و من مجاهدانه به دنبال کلماتی هستم که خاطرات این حس خیس رابیان کنم....خاطره عزیزانی که زمانی با من بودندو اکنون دیگر نیستند ....مهربانانی که  جز یاد و خاطره اشان چیزی از آنها دیگر درکنارم نیست....دوستانی مشفق که درفصل پاییز نبودشان با تمام وجودم حس میکنم...و شوق رسیدن به آنها در دلم فزونی می یابد....آنانی که در گردش روزگاربه ناگاه ناپدید شدند....ولی یادشان در دلم جاودانه  و همیشگی است....پاییز زیبای من،...من برای دیدن آن حس ناب این روزهای بلند بی احساس را  صبورانه می گذرانم....تا با تو به آن احساس جاودانه برسم....

نظرات 2 + ارسال نظر
علی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 http://wpurl.ir/wUbeC

سلام اگر حوصلتون سر رفته و می خواهید بازی کنید می توانید از سایت ما دیدن کنید در سایت ما کلی بازی انلاین قرار گرفته است که بدون نیاز به نصب و با لود بالا اجرا می شود . منتظرتون هستیم
http://wpurl.ir/wUbeC

احمد-ا یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:18

. . . تو وقتی تونستی در این کره خاکی خود راببینی آنگاه چتر را هم میتونی از بالای سرت برداری تا سایه بان چتر هم فریبت ندهد
پاییز ، که سهل است !
در
زمستان و
بهار و تابستان هم
عاشقانه ی تو را
معشوقه ات که گرداگرد این کره را احاطه نموده است در
آغوش خواهد گرفت و
نمای از عرش برین را بر
کره زمین نقاشی خواهد نمود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد