♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!
♥ بانوی متفاوت

♥ بانوی متفاوت

غمهایی که چشم ها را خیس نمی کنند زودتر به استخوان میرسند!

چقدر زود دیر می شود

 راستی چقدر زود دیر می شود بغض حنجره ام شکستنی است

بی هیچ ترانه ای با اندوهی خفته تر از سکوت شب دراین بی کسی فریاد تنهایم را با کسی قسمت نمی کنم گاه می اندیشم :

 چه صبورانه در این سالهای خیال انگیز روزها و شبها را غریبانه به انتظار می نشستم

 تا خلوت تنهاییم را با تو قسمت کنم وتو.... دستانم را رها نمودی بی هیچ بهانه ای.

و اما امروز .... می خواهم دستانم را در دستان کسی بگذارم که می دانم تنها کسی است که رهایش نمی کند

 و می خواهم دلتنگی ام خلوت تنهاییم عشق و اندوه خفته ام را در خواب و بیداری با او قسمت کنم .

خدای عزیز و مهربانم

کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد، پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که

سر انجام آن وابستگی دلتنگیست....


چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم چه آسان 


لحظه ها را به کام هم تلخ میکنیم ...چه ارزان به 


 اخمی میفروشیم لذت با هم بودن را ...چه زود دیر می شود


 و نمیدانیم که فردا بیاید و شاید نباشیم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد